عقب
نویسه گردانی:
ʽQB
عقب . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عَقَبة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عقبة شود. || پی که از آن چله ٔ کمان سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پی سفید و پی کمان . (السامی ) (مهذب الاسماء). پی سپید. (حبیش ). عصب و پی که از آن «وتر» و زه کمان سازند و آن پی های سپیدرنگ مفاصل است و گاهی گوشوار را نیز بدان بندند تا از جای خود منحرف نشود. ج ، أعقاب . (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عقب . [ ع َ ] (ع مص ) پی پیچیدن بر کمان . (از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. (...
عقب . [ ع َ ] (ع اِ) روش و تک ستور که بعد از تک نخستین آرد. (منتهی الارب ). «جری » و دویدن که پس از دویدن اول آید. ج ، عِقاب . (از اقرب ال...
عقب . [ ع َ ق ِ ] (ع اِ) پسر. (منتهی الارب ). ولد. (اقرب الموارد). فرزند. (غیاث اللغات ) : از محمدبن علی ابوحمزه و او را عقب نبوده است و ابو...
عقب . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) بطنی است از کنانة. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عَقِبی شود.
عقب . [ ع ُ / ع ُ ق ُ ] (ع اِ) پایان کار. (منتهی الارب ). عاقبت . (اقرب الموارد). سرانجام . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). و از آن جمله است :...
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: فراک forâk، فراک farâk، واپس vâpas (پارسی نو)*** پکات pakât (اوستایی: paskât)*** پرانس parâns، پرانش parân...
عقب-ان . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عُقاب . (اقرب الموارد). ج ِ، عُقبان که آن جمع عُقاب باشد. (از منتهی الارب ). رجوع به عُقاب شود. || ج ِ عِقاب ک...
عقب باز. [ ع َ ق َ] (نف مرکب ) بیت ذیل به شاهد این ترکیب در آنندراج از نادم گیلانی آمده است بی شرح و معنائی : ما عقب بازیم نزد ما عقب د...
عقب گرد. [ ع َ ق َ گ َ ] (حامص مرکب ) در اصطلاح نظامی و ورزش ، برگشت به عقب ، و آن چنان است که شخص روی پنجه ٔ پای چپ نیم دایره ای به سم...
عقب زدن . [ ع َ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به پس راندن : عقب زدن اتومبیل و درشکه و غیره . || در اصطلاح عامیانه ، منصرف شدن از معامله و فسخ ت...