اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عقد

نویسه گردانی: ʽQD
عقد. [ ع َ ] (ع مص ) پناه بردن به کسی . (از منتهی الارب ): عقد عنقه اًلیه ؛ به وی پناه برد. (از اقرب الموارد). || بستن ریسمان و بیع. (از منتهی الارب ). محکم کردن و بستن ریسمان و بیع و پیمان و سوگند و از قبیل آن ، و آن در مقابل «حَل ّ» و گشودن است . (از اقرب الموارد). گره زدن و پیمان کردن . (المصادر زوزنی ). گره بستن و پیمان کردن و بیع بستن . (تاج المصادر بیهقی ). بستن گره و پیمان . (ترجمان القرآن جرجانی ). پیمان و نکاح وبیع کردن . (غیاث اللغات ): فلان لایعقدالحبل ؛ او بر گره بستن ریسمان توانایی ندارد، آن را در مورد شخص بی بضاعت و کم ثروت گویند. (از اقرب الموارد) :
قطره ٔ این و ذره ٔ آنرا
در حساب آورد به عقد حساب .

سوزنی .


- اهل حل و عقد ؛ کسی که محل اعتماد مردمان باشد. (ناظم الاطباء): هو أهل الحل و العقد؛ او معتمد مردمان است . (منتهی الارب ).
- حل و عقد ؛ گشودن و بستن ، و آن کنایه از انجام دادن امور است . رتق و فتق . گشاد و بست کارها. سررشته کردن و سروسامان دادن : تو به کدخدائی قیام کنی ، چنانکه حل و عقد و خفض و رفع و امر و نهی بتو باشد. (تاریخ بیهقی ص 398).
تأثیر حل و عقدش در قبض و بسط ملک
بر آب نقش گشت و بر آتش نشان گرفت .

مسعودسعد.


شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.

مسعودسعد.


ملک ... دست او را در...حل و عقد گشاده و مطلق داشت . (کلیله و دمنه ). دست او را در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364).
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنأش حل و عقد.

مولوی .


|| آماده ٔ بدی شدن . (از منتهی الارب ): عقد ناصیته ؛ خشمگین شدو برای شر و بدی آماده گشت . (از اقرب الموارد). || شمار کردن . (منتهی الارب ). حساب کردن . (از اقرب الموارد). || سطبر شدن مایع، گویند عقدالرب . (از منتهی الارب ). ستبر شدن انگبین و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). || سطبر کردن ، لازم و متعدی است . || گره کردن ناقه دنب را جهت لقاح . || سوگند دادن بدون لغو و استثنا. (ازمنتهی الارب ). سوگند بقصد خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). بقصد سوگند خوردن . (ترجمان القرآن جرجانی ). سوگند بقصد خوردن . (المصادر زوزنی ). || لغو کردن . || پیچان کردن ریش را، و از آن جمله است حدیث «من عقد لحیته فان محمداً بری ٔ منه » و گویند اعراب جاهلیت در جنگها ریش خود را پیچان میکردند و می بافتند و آن نشانه ای از عجب و تکبر بود لذا پیامبر (ص ) امر به ارسال لحیه کرد. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره ٔ نر را. (از منتهی الارب ). || ضمانت کردن . || گره قرار دادن در نخ ، و اطراف آن را گرد آوردن . (از اقرب الموارد). گره دادن . (غیاث اللغات ). || چسباندن : عقد البناء بالجَص ّ؛ ساختمان را با گچ بهم آورد و چسباند. || ساختن « عقد» و طاق بنا را. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صد و چهارده عقد. [ ص َ دُ چ َ دَه ْ ع ِ ] (اِخ ) صدف صد و چهارده عقد. قرآن مجید است که دارای صد و چهارده سوره است . رجوع به صدف شود.
واسطه ٔ عقد نجوم . [ س ِ طَ / طِ ی ِ ع ِ دِ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از آفتاب عالمتاب است . (برهان ) (آنندراج...
صدف صد و چهارده عقد. [ ص َ دَ ف ِ ص َ دُ چ َ دَ ه ْ ع ِ ] (اِخ ) اشاره به قرآن مجید است ، چه قرآن یکصدو چهارده سوره دارد. (برهان ) (انجمن آر...
سوگند داماد (آقای....) در پیشگاه این میهمانان گرامی آیا به شادابی بهار سوگند یاد می کنی تا همواره آنچه بر خود روا می داری بر همسر خویش هم روا داری؟ و ...
اقد. [ اَ ق ُدد ] (ع اِ) ج ِ قِدّ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بمعنی ظرف چرمین و تازیانه و دوال از پوست ناپیراسته .(از منتهی الارب ). ...
عاقد. [ ق ِ ] (ع ص ) عقدکننده . || گره زننده . (غیاث اللغات ). استوارکننده . (اقرب الموارد). || جاء عاقداً عنقه ؛ آمد خم کننده گردن خود را از...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.