عقری
نویسه گردانی:
ʽQRY
عقری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکرة. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عقری . [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] (ع ص ) زن حایض . (از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجا...
عقری . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رملة.ابوجعفر محمدبن احمدبن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد....
عقری . [ ع ُ را ] (ع اِ) زمین و آب و مانند آن . (منتهی الارب ). ضیعه ، چون عَقار. (از اقرب الموارد).
اقری . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قرو و اقروه شود.
اقری . [ اَ را ] (ع ص ) بزرگ پشت . (المصادر زوزنی ). گویند: ناقة قرواء و جمل اقری ؛ ای طویلةالسنام . (از اقرب الموارد).
آغری . [ غ َ ] (اِ) آغاری .
اغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فار...
اغری طاغی . [ ] (اِخ ) ترکی آرارات است . رجوع به آرارات و قاموس الاعلام ترکی شود.
چهاربنچه ٔ اغری گله زن . [ چ َ ب ُ چ َ ی ِ اُ گ َ ل َ زَ ] (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از600 خانوار است . در آس پاس و سه ده ...