اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عقل

نویسه گردانی: ʽQL
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب ودیعبن سدیدبن بشاره ٔ فاضل . از روزنامه نگاران و شاعران معاصر لبنان (1299- 1352 هَ .ق .). رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۰ ثانیه
عقل . [ ع َ ] (ع مص ) بندکردن دوا شکم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (ازاقرب الموارد)...
عقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ...
عقل . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) «أعقل » بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود.
عقل . [ ع َ ق َ ] (ع اِمص ) برتافتگی پای شتر و بر همدیگر خوردن زانوی آن . (از منتهی الارب ). اصطکاک دو زانو، یا پیچیدگی در پای ، و گشادگی عرقو...
عقل . [ ع ُ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ عِقال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقال شود.
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ). نام قلعه ای است در تهامة. (از معجم البلدان ).
عقل . [ ع َ ] (اِخ ) لقب سعیدبن فاضل بن بشارة. به سال 1306 هَ . ق . در دامور (لبنان ) متولد شد و به هیجده سالگی به مکزیک رفت و روزنامه ٔ «صد...
[نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر (استعداد، شم): نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ هر گروهی...
عَقْل یا خِرَد (به انگلیسی :Reason) به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد.[۱] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.