عکاس
نویسه گردانی:
ʽKAS
عکاس . [ ع ِ ] (ع اِ) رسن که بدان دست شتر با مهار بندند تا رام گردد. (منتهی الارب ). عکاس البعیر؛ ریسمانی است که در «خطم » شتر تا «رسغ» دست او بندند تا رام گردد. (از اقرب الموارد). در مثل گویند «دون هذا الامرعکاس و مکاس »یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است ، یاآن از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عکاس . [ ع ِ ] (ع مص ) ناصیه ٔ یکدیگر را گرفتن . || قلب کردن و معکوس کردن سخن . (از اقرب الموارد). معاکسة. و رجوع به معاکسة شود.
عکاس . [ ع َک ْ کا ] (اِ ع ، ص ، اِ) کسی که عکاسی میکند و عکس می اندازد. (ناظم الاطباء). آنکه شغلش عکس برداری است . (فرهنگ فارسی معین ). و ر...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناتیاک، ناتیار (ناتیا (از سنسکریت: ناتیَ= عکس + «اک، ار»)
آلیگاک، آلیگار (آلیگ از سنسکریت: آلیکْه= عکس + «اک، ...
عکاس باشی . [ ع َک ْ کا ] (اِ مرکب ) رئیس عکاسان . (فرهنگ فارسی معین ). || عنوان احترام آمیز عکاسان . (فرهنگ فارسی معین ) : آقا رضای پیشخدمت...
آکاس (اوستایی) 1ـ درخشیدن، نورافشانی کردن، نورانی شدن 2ـ درخشش فروغ دانش