اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عکس

نویسه گردانی: ʽKS
عکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چیزی را. (از منتهی الارب ). بازگرداندن آخر شی ٔ به اول آن . (از تاج المصادر بیهقی ). (دهار) (از اقرب الموارد). و آن جمله است عکس «بلیة» در قبر، زیرا عرب در جاهلیت ، بلیه و شتر را به صورت معکوس بر قبر صاحب خود می بستند تا بمیرد. (از اقرب الموارد). || بازداشتن ستور. || کشیدن عنان اسب را بسوی خود تا برگردد. (از منتهی الارب ). کشیدن سردابه را بسوی خود تا به عقب برگردد. (از اقرب الموارد). || مهار شتر بر دست او بستن تا رام گردد. (از منتهی الارب ). دست شتر واکردن بستن . (المصادر زوزنی ). بینی شتر با دست وی بستن تا رام شود. (تاج المصادر بیهقی ). ریسمان بستن در «خطم » شتر تا «رسغ» دو دست او تا رام شود. (از اقرب الموارد). || شیر ریختن در خوردنی . (منتهی الارب ). شیر بر خوردنی ریختن . (تاج المصادر بیهقی ). «عکیس » را بر طعام ریختن . (از اقرب الموارد). || چیزی را بسوی زمین کشیدن و آن را به شدت فشار آوردن و به زمین زدن . || خم کردن و بازگرداندن سر شتر را. || بازگرداندن کاری را بر کسی . || منصرف کردن کسی را از کار خود. (از اقرب الموارد). || تافتن . تابیدن ؛ عکس شعاع آفتاب . (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عکس . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه در آب و آینه و امثال آن از اشیاء پیدا میشود. (غیاث اللغات ). عکس شاخص در آینه و جز آن ، آنچه را که منطبع میشود د...
تصویری است که روی مواد مات به وسیله ترسیم، نقاشی، عکسبرداری یا دیگر فنون هنر گرافیک به وجود می آید.
(= تصویر) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: ناتیا (سنسکریت: ناتیَ) آلیگ (سنسکریت: آلیکْه)
(= برعکس) این دو واژه عربی است؛ و جایگزین پارسی، این است: پرایوت prâyut (سنسکریت: pratyuta) **** فانکو آدینات 09163657861
بی عکس . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عکس ) بدون نمونه . بی نظیر. بی همتا. (ناظم الاطباء).
عکس نما. [ ع َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) عکس نماینده . نشان دهنده ٔ تصویر شی ٔ : از جوهر آهن ظلمانی به روزی چند آیینه ای میکند که جوهر مظل...
عکس زدن . [ ع َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : چو خورشید زد عکس بر آسمان پراکند بر لاجوردارغوان . فردوسی .یک آتش از قنینه زده عکس بر سهیل یک...
معدل فیلم در زبان انگلیسی
عکس پذیر. [ ع َ پ َ ] (نف مرکب ) عکس پذیرنده . نقش پذیر. انعکاس و تصویر پذیر چون آینه : صقلش از مالش سریشم و شیرگشته آیینه وار عکس پذیر. نظام...
عکس آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق ، بخش الیگودرز، شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 204 تن . آب آن از قنات و چاه محصول آن غلات و لبنیات...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.