اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمار

نویسه گردانی: ʽMAR
عمار. [ ع َ ] (ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن . (از متن اللغة). رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن . (ازناظم الاطباء). رجوع به عَمر و عُمر و عَمارة شود. || (اِ) آس را گویند که درخت مورد باشد. و بعضی گویند «غار» است ، و آن گیاهی که چون بسوزند بوی خوش کند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).آس . و یا هر نوع ریحان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). بنک آس . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بنک الاَّس . (مخزن الادویه ). || ریحان که بدان مجلس شراب را زینت دهند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ریحان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). ریحان که بدان مجلس شراب را زینت دهند و هرگاه کسی داخل آن مجلس شود، اهل مجلس مقداری از این ریحان را به دست گیرند و به وسیله ٔ آن ، تازه وارد را تحیت گویند. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). و ایرانیان آن را «میوران » ۞ نامند. (از لسان العرب ). ریحان تزیین مجلس شراب را، که چون تنی درآمدی ، از آن بر دست گرفتندی و به آینده درود گفتندی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تحیت . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || هدیه . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). این معنی فقط در منتهی الارب ، و به تبع آن در آنندراج و ناظم الاطباء آمده است و در متن دیگری مذکور نیست . و به نظر می رسد که صاحب منتهی الارب «تحیة» را که یکی از معانی این لغت است ، «تحفة» خوانده و آن را به «هدیه » ترجمه کرده است . || هرچه بر سر گذارند،از قبیل : عمامه و کلاه و تاج و غیره . (از لسان العرب ). آنچه رئیس و بزرگ قوم بر سر نهد، خواه از ریحان باشد و خواه عمامه . (از تاج العروس ). || تاجهایی از ریحان که ایرانیان بر سر می گذاشتند. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). عِمارة. (لسان العرب ). رجوع به عِمارة شود. اکلیل ریحان که عجم بر سر نهادندی . بساک ۞ . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ج ِ عَمارة. رجوع به عَمارة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حمیده ٔ تونسی مالکی . رجوع به عمار تونسی (ابن حمیدة...) شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن خالد. محدث بود و از جریر روایت کرده است . رجوع به کتاب المصاحف سجستانی چ اول ص 101 شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن رجاء تغلبی استرآبادی ، مکنی به ابویاسر. رجوع به عمار تغلبی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زربی بصری ، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن ...) شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیادبن سکن . وی صحابی بود و «ابن الکلبی » گوید که او در غزوه ٔ بدر شهید گشت . اما «ابن فتحون » بر آن است که «...
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد تجیبی . تابعی بود. رجوع به عمار تجیبی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد قرظی . از فرزندان صحابه . رجوع به عمار قرظی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ سبائی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ خثعمی . صحابی است . و نام او را «عمارةبن عبید خثعمی » دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی (ابن عبید...) شو...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۲ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.