اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمار

نویسه گردانی: ʽMAR
عمار. [ ع َم ْ ما ](ع ص ) مرد بسیار نمازگزار و بسیار روزه دار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). بسیار عبادت کننده و متعبد. (از متن اللغة). || قوی ایمان و ثابت و استوار در امر خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شخص سخت پارسا. این لغت از «عَمیر» مشتق شده است و آن بمعنای جامه ٔ سخت بافت و بسیار بادوام است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || نیکوثناء ۞ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). این کلمه از عَمار مشتق شده است و به معنای «آس » است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || نیکورایحه ۞ . (ناظم الاطباء). طیب روایح . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || ملازم نماز به جماعت ، و مهربان بر سلطان . (منتهی الارب ). ملازم در جماعت مسلمین . (ناظم الاطباء). شخصی که امورش مجتمع و متمرکز، و ملازم جماعت ، و بر سلطان مهربان باشد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) ۞ . این کلمه از لغت عَمارة مشتق شده است و آن بمعنای عمامة است و وجه شبه ، برهم پیچیدگی و ملازمت آن بر سر انسان باشد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || صاحب حلم و وقار در کردار و گفتار خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). این کلمه نیز از عَمیر بمعنای جامه ٔ سخت بافت و بسیاردوام ، مشتق شده است . (از تاج العروس ). || شخصی که اهل بیت و اصحاب و یاران خود را بر آداب و سنت پیغمبر اکرم (ص ) بدارد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). شخصی که اهل بیت و یاران خود را بر آداب شریعت خداوند بدارد. (از اقرب الموارد). این کلمه از «عَمَرات » مشتق شده و آن گوشت پاره هایی است در زیر ریش و مابین حنک و صفحه ٔ گردن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || شخصی که تا هنگام وفات ِ خود قائم بر امر به معروف و نهی از منکر باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). کسی که تا هنگام مرگ خود بر ایمان و طاعت و امر و نهی خود قائم و پابرجا باشد، و این کلمه از «عَمر» بمعنی بقا و هستی ، مشتق شده است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || شخص محفوظ ومستور و پوشیده . (از لسان العرب ) (از متن اللغة). این کلمه از عَمَر مشتق شده است و آن دستارمانندی باشد که زنان آزاده ، سر خود را با آن می پوشاندند. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || (اِ) زینتی که در مجالس باشد و این کلمه از «عَمر» به معنای گوشواره مشتق شده است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
عمار. [ ع َ ] (ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن . (از متن اللغة). رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن . (ازناظم الاطباء). رجوع به ...
عمار. [ ع َ ] (ع اِ)عماری . (ناظم الاطباء). عماری را گویند و آن چیزی است دراز شبیه به کجاوه و به عربی هودج خوانند. (برهان قاطع). صاحب آنن...
عمار. [ ع ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ عامِر. رجوع به عامر شود. عمره گذاران . معتمرون . (از متن اللغة). زائرین . (ناظم الاطباء). قدیم در القاب حاجی...
عمار. [ ع َ ] (اِخ ) نام کسی که «عماری » را اختراع کرده است . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) مولای بنی هاشم ، مکنی به ابوعبداﷲ. وی تابعی بود. رجوع به ابوعبداﷲ (عمار...) شود.
عمار. [ ] (اِخ ) نام بطنی است از ثابت ، از سِنجارة، از شَمَّر طائیة. این بطن به دو قسمت عجارشة و ذیاب تقسیم میشود. (از معجم قبائل العرب عم...
عمار.[ ] (اِخ ) نام بطنی است از دَواسِر که آن یکی از قبایل بادیه ٔ نجد باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص 821 از تاریخ نجد تا...
عمار. [ ] (اِخ ) نام یکی از مشهورترین قبایل زیدیة در بلاد قعطیة، واقع در جنوب شبه جزیره ٔ عرب است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة ج 2 ص...
عمار. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از بنی سعید، و آن یکی از عشایر شمالی سوریه باشد. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالةج 2 ص 821 از عشائر الش...
عمار. [ ع َم ْ ما ](اِخ ) ابن ابی سلامةبن عبداﷲبن عمران بن رأس بن دالان همدانی دالانی . تابعی بود. رجوع به عمار همدانی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.