عمار
نویسه گردانی:
ʽMAR
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابوالحسین . از وزرای دولت فاطمی مصر بود. وی در عهد الحاکم بامراﷲ متصدی دیوان انشاء گشت . سپس وساطت بین خلیفه و طوایف مشارقه و ترکان را بعهده ٔ او گذاشتند و ملقب به امیرالخطیر و رئیس الرؤساء گشت . او در سال 411 هَ .ق . در عهد الظاهر لاعزاز دین اﷲ فاطمی از منصب خویش معزول گشت و سپس بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ازالاشارة الی من نال الوزارة ص 33 و النجوم الزاهرة ج 4 ص 189). رجوع به معجم الانساب زامباور ص 148 شود.
واژه های همانند
۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عمار تونسی . [ ع َم ْ ما رِ ن ِ ] (اِخ ) ابن حُمَیدة تونسی مالکی . وی قاري بود. او راست : اللؤلؤ المنثور فی قراءةالعشرة البدور که در سال 1316...
عمار دالانی . [ ع َم ْ ما رِ ](اِخ ) ابن ابی سلامةبن عبداﷲبن عمران بن رأس بن دالان همدانی دالانی . تابعی بود. رجوع به عمار همدانی شود.
عمار بدلیسی . [ ع َم ْ ما رِ ب ِ ] (اِخ ) از شاگردان شیخ ابوالنجیب سهروردی . رجوع به عمار یاسر بدلیسی شود.
عمار براجمی . [ ع َم ْ ما رِ ب َ ج ِ ] (اِخ ) دارمی تمیمی . از بنی مالک بن حنظلة و جاهلی بود و در شقاوت بدو مثل زنند. رجوع به عمار دارمی شود.
عمار انصاری . [ ع َم ْ ما رِ اَ ] (اِخ ) ابن أوس بن خالدبن عبیدبن امیةبن عامربن خطمه ٔ انصاری خطمی . «ذهبی » نام او را عمار و «ابن حجر» آن ...
عمار انصاری .[ ع َم ْ ما رِ اَ ] (اِخ ) ابن کعب (ابی الیسر) بن عمرو انصاری . «ابن مندة» وی را از صحابه میشمارد، ولی «ابن حجر» این قول را رد ...
عمار انصاری . [ ع َم ْ مارِ اَ ] (اِخ ) ابن معاذبن زرارةبن عمروبن غنم بن عدی بن حارث بن مرةبن ظفر انصاری ظفری ، مکنی به ابونملة. صحابی بود...
عمار نسطوری . [ ع َم ْ ما رِ ن َ ] (اِخ ) بصری . از فضلای قرن پنجم هجری در عراق . رجوع به عمار بصری (نسطوری ) شود.
عمار همدانی . [ ع َم ْ ما رِ هََ ] (اِخ ) ابن ابی سلامةبن عبداﷲبن عمران بن رأس بن دالان همدانی دالانی . تابعی بود. و او ادراکی است . وی در ...
عمار قحطانی . [ ع َم ْ ما رِ ق َ ] (اِخ ) ابن یاسربن عامر کنانی مذحجی عنسی قحطانی ، مکنی به ابوالیقظان . رجوع به عمار کنانی شود.