اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمارت

نویسه گردانی: ʽMART
عمارت . [ ع َ / ع ِ رَ ] (ع مص ) عمارة. مأهول و مسکون گرداندن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مأخوذ از عربی ، آباد داشتن و آباد کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : اموال بسیار در عمارت آن صرف کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 441). از آبادی و عمارت و رعایت رعیت و آئین داد و انصاف دور بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358). || (اِمص ) آبادانی . (ناظم الاطباء) : و مال بی عمارت بدست نیاید. (کلیله و دمنه ). چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات ... به عدل متعلق است . (کلیله و دمنه ).
این ده ویران چو اشارت رسید
از تو و آدم به عمارت رسید.

نظامی .


توشه ز دین بر، که عمارت کم است
آب ز چشم آر، که ره بی نم است .

نظامی .


گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست ، ویران کرده اند.

مولوی .


|| (اِ) آبادی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نظیر ده وقصبه و شهر و جز آن : از آثار او در عمارت دنیا هیچ نیست جز قصر شیرین . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 107). این بحیره ای است که در میان عمارتهاست ، چنانکه از آباده و خبر و نیریز و خبرز و آن اعمال به ساحل آن بسی مسافتی نیست . (فارسنامه ص 153). پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان . (فارسنامه ص 155). یکی از ملوک با تنی چند از خاصان در شکارگاهی به زمستان از عمارت دور افتاد. (گلستان سعدی ). || بنا. ساختمان . هر بنای مسکون و معمور. هر جای نو ساخته شده . (از ناظم الاطباء) :
چو هرچش ببایست برساختند
عمارت بخوبی بیاراستند.

فردوسی .


هرکه آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .

سعدی (گلستان ).


مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام .

سعدی (بوستان ).


مال کس بی عمارتی ننهاد
وین عمارت به عدل باشد و داد.

اوحدی .


|| تعمیر و مرمت . || آبادان . آباد. || فلاحت و زراعت . (ناظم الاطباء). و رجوع به عِمارة شود.
- عمارت پذیر ؛ آبادی پذیر. که تعمیر و مرمت وآبادی قبول کند. سزاوار آبادانی . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت پذیرفتن ؛ قابل آبادانی شدن . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت پرست ؛ دوستدار بنا و ساختمان . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت دوست ؛ دوستدار آبادانی و ساختن عمارت . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت ساز ؛آبادان کننده . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت شدن ؛ آباد گشتن . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت کردن ؛ ساختن . بنا کردن . مرمت کردن . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت گر ؛ عمارت ساز. بنّا و معمار. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت گری ؛ معماری و بنّائی . شغل بنّا. رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
- عمارت یافتن ؛آباد شدن . آبادی یافتن . رجوع به این ماده در ردیف خود شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
عمارت ملای انار. [ ع ِ رَ ت ِ م ُل ْ لا ی ِ اَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون . دارای 150 تن سکنه . آب آن...
عمارت جمال الدین . [ ع ِ رَ ت ِ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) عمارتی است که جمال الدین محمدبن شجاع الدین لنبانی اصفهانی در مسقطالرأس خود لنبان بنا ...
عمارت دیوانخانه قوام ملکی مربوط به دوره قاجار است و در شیراز، خیابان لطفعلی خان زند ـ محله قوام واقع شده و این اثر در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۴ با شمارهٔ...
عمارط. [ ع َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عُمروط. رجوع به عُمروط شود.
امارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) امارة. امیر شدن . امیری . ولایت . سری . فرمانروایی . فرمانفرمایی . حکومت . پادشاهی . رجوع به اِمارة شود : کار بدان منزل...
امارت مآب . [ اِ رَ م َ ] (ص مرکب )هم مرتبه ٔ امیر و فرمانفرما. در مقام القاب و عناوین متداول بود : خواجه ٔ افضل جناب امارت مآب را بی اختیار س...
امارت مآبی . [اِ رَ م َ ] (حامص مرکب ) عنوانی است که در مورد احترام و تفخیم از امیر گویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
امارت دادن . [ اِ رَ دَ ] (مص مرکب ) به امیری گماشتن . امیر کردن . فرمانروایی دادن . حکومت دادن . تعمیل . امیر کردن کسی را و مستولی گردانیدن ...
امارت داشتن . [ اِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمانروا بودن . امیر بودن . فرماندهی و سرداری .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.