اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمارة

نویسه گردانی: ʽMAR
عمارة. [ ع َ رَ ] (ع مص ) آباد کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عمارت . رجوع به عمارت و عِمارة شود. || پرستیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نماز و روزه داشتن خدای را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمر. رجوع به عَمر شود. || لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عُمور. رجوع به عُمور و عِمارة شود. || آباد شدن و وافر و زیاد گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیر ماندن و دیر زیستن . (از ناظم الاطباء). بسیار زندگی کردن و دیر به سر بردن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به عَمرو عُمر شود. || (اِ) هرچه بر سر گذارند از دستار و کلاه و تاج و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه بر سر است از عمامه و یا قلنسوة و یا تاج و غیره . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمار. (لسان العرب ) (تاج العروس ). ج ، عَمار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هدیه و تحیه . (ناظم الاطباء). هدیه . (منتهی الارب ). تحیت . (از لسان العرب ). و معنای آن را «عمرک اﷲ و حیاک اﷲ» نیز گفته اند. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ریحانه ای است که شخص بوسیله ٔآن به پادشاه تحیت میگفت و این عبارت را انشاء میکرد: «عمرک اﷲ». (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عِمارة. رجوع به عِمارة شود. || جامه پاره ای که برای زیب و زینت زیر سایبان دوزند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رقعه ای است مزین که در چتر و سایبان دوخته شود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و آن نشانه ٔ ریاست بود. (از متن اللغة). || کم از قبیله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوچکتر و کمتر از قبیله . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قبیله ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).حی و قبیله ٔ بزرگ که به خود قائم باشد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). «ابن الاثیر» و بعضی دیگر، در ردیف قبایل ، «عمارة» را کوچکتر از قبیله و بزرگتر از بطن نوشته اند و ردیف آن را چنین آورده اند: شعب ، قبیله ، عمارة، بطن و فخذ. (از تاج العروس ).عِمارة. رجوع به عِمارة شود. ج ، عَمائر. || صدر و سینه ٔ انسان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). || در اصطلاح امروزین عرب ، عمارة عبارت از تعدادی کشتی های جنگی است که با هم باشند. (از المنجد). ناوگان دریایی . ناوگان جنگی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عماره ٔ نسائی . [ ع ُ رَ ی ِ ن َ ] (اِخ ) ابن حبیب نسائی . «ابن فتحون » وی را از صحابیان دانسته است ، اما «ابن حجر» گوید که نام پدر او «شبیب ...
عماره ٔ هاشمی . [ ع ُ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) ابن حمزةبن عبدالمطلب هاشمی . صحابی بود. «ابوعمر» گوید که عمارةبن حمزة و برادرش یعلی ، هنگام وفات پی...
عماره ٔ مذحجی . [ ع ُ رَ ی ِ م َ ح ِ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد حکمی مذحجی یمنی شافعی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به نجم الدین . فقیه و مورخ و شا...
عماره ٔ مروزی . [ ع ُ رَ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) ابن محمد (یا احمد یا محمود) مروزی ، مکنی به ابومنصور. از شعرای اواخر عهد سامانی و اوایل دوره ٔ غزن...
عماره ٔ نجاری . [ ع ُ رَ ی ِ ن َج ْ جا ] (اِخ ) ابن حزم بن زیدبن لوذان بن عمروبن عبدعوف بن غنم بن مالک بن نجار نجاری انصاری . وی صحابی بود ...
عماره ٔ نجاری . [ ع ُ رَ ی ِ ن َج ْ جا ] (اِخ ) ابن عمروبن حزم نجاری انصاری . وی تابعی و از بزرگان و شریفان مدینه بود و از یاران بزرگ عبداﷲ...
عماره ٔ نجاری . [ ع ُ رَ ی ِ ن َج ْ جا ] (اِخ ) ابن مخلدبن حرث انصاری نجاری . صحابی بود و «موسی بن عقبة» وی را ازشهدای غزوه ٔ احد دانسته است ...
عماره ٔ مازنی . [ ع ُ رَ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن احمر مازنی . وی از صحابیانی بود که در بصره سکنی ̍ گزیدند. «ابن حجر»حدیثی از او روایت کرده است . ...
عماره ٔ مازنی . [ ع ُ رَ ی ِ زِ ] (اِخ ) ابن زعکره ٔ مازنی ، مکنی به ابوعدی . وی صحابی بود. و «ابن سعد» وی را از کسانی داند که در فتح مکه ش...
عماره ٔ شافعی . [ ع ُ رَ ی ِ ف ِ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد حکمی مذحجی یمنی شافعی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به نجم الدین . فقیه و مورخ و شاعر ی...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۱۶ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.