عمد
نویسه گردانی:
ʽMD
عمد. [ ع َ م ِ ] (ع ص ) خاک تر. (منتهی الارب ). مکانی که باران آن را نمناک کرده باشد. (از اقرب الموارد). || هو عمدالثری ؛ او بسیار نیکوئی کننده و بسیاراحسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر که درون کوهانش خسته و شکسته باشد. (منتهی الارب ). شتری که سنامش به «عمد» دچارشده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَمَد شود.
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عمد. [ ع َ ] (ع مص ) ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن . (منتهی الارب ). سقف و امثال آن را بوسیله ٔ ستون به پا داشتن و محکم داشتن...
عمد. [ ع َ ] (ع اِ) کوشش .(منتهی الارب ). بطور جد و یقین : قطعه عمداً علی عین ،و عمد عین . (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین . بیگمانی . ...
عمد. [ ع َم َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی . (منتهی الارب ). ملازم گشتن . (از اقرب الموارد). |...
عمد. [ ع َ م َ ](ع اِ) ورم تن و زخم آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || ج ِ عماد و...
عمد. [ ع ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ عَمود. (منتهی الارب ). رجوع به عَمود شود. || ج ِ عماد. رجوع به عِماد شود.
عمد. [ ع ُ م ُدد ] (ع ص ) جوان پر از جوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مؤنث آن عُمدّة میگردد. (از اقرب الموارد).
عمد. [ع َ ] (اِخ ) رودباری است در حضرموت . (منتهی الارب ).
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اینگ (سنسکریت: اینگیتَ)
ژَندا (سنسکریت)
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین آن دو این است:
اَمَنت (سنسکریت: اَمَنتو)
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: اُژان کامم ožān-kāmam (سغدی ـ سنسکریت)*** فانکو آدینات 09163657861