عمر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽMR
    
							
    
								
        عمر. [ ع َ ] (ع  اِ) زندگانی . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). ج ، أعمار. رجوع  به  عُمرو عُمُر شود. گویند که  عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت  از مدتی  است  که  بدن  بوسیله ٔ حیات  قائم  است  و حال  اینکه  بقاء ضد فنا و نیستی  است ؛ لذا غالباً خداوند را به  بقاء توصیف  کنند و وصف  او به  «عمر» نادر است . (از اقرب  الموارد).  ||  دین  و ملت ، چنانکه  گویند: لَعَمری ؛ سوگند به  دینم .  ||  گوشت  میان  دو دندان ، یا گوشت  بن  دندان . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). گوشت  لثه . (از اقرب  الموارد).ج ، عُمور، عُمر. رجوع  به  عمر شود.  ||  گوشواره ٔ بالایین .  ||  هر دراز میان  دو سِنَّة که  دانه ٔ سیر باشد.  ||  درخت  دراز. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). و یک  دانه ٔ آن  عَمرة است . (از اقرب  الموارد).  ||  نخل السکر. خرمایی  است  نیکو و جید. (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  علی  شماع . ملقب  به  زین الدین . رجوع  به  عمر شماع  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  عمر. مشهور به  ابن  سریج . رجوع  به  عمر شافعی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  محمد. ملقب  به  نعیمی . رجوع  به  عمر خربوتی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  محمد بلبیسی . ملقب  به  سراج الدین . رجوع  به  عمر بلبیسی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  هبةاﷲبن  محمدبن  هبةاﷲبن  احمدبن  یحیی بن  زهیربن  هارون بن  موسی بن  عیسی بن  محمدبن  ابی جراده ٔ عقیلی  حلبی  ح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمد ادلبی . مشهور به  عنز. رجوع  به  عمر عنز شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) ابن  احمد خرمی  حموی . رجوع  به  عمر حموی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  احمد عینتابی . رجوع  به  عمر عینتابی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  ادریس . رجوع  به  عمر ادریسی  (ابن  ادریس ...) شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن  اُذَینَة. از مشایخ  شیعه  و ائمه ٔ روات  فقه  بود. (از الفهرست  ابن الندیم ).