عمه 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʽMH 
    
							
    
								
        عمه . [ ع َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  دروفرامان  بخش  مرکزی  شهرستان  کرمانشاه . 2510 تن  سکنه  دارد. آب  آن  از رودخانه ٔ باقله  و قنات . محصول  آن  غلات ، حبوب  و لبنیات  است . (از فرهنگ  جغرافیائی  ایران  ج  5).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع َم ْه ْ ] (ع  مص ) سرگشته  گردیدن . دودله  شدن . (از منتهی  الارب ). عَمَه . عُموه . رجوع  به  عموه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع َ م َه ْ ] (ع  مص ) سرگشته  گردیدن . دودِله  شدن . (از منتهی  الارب ). مردد شدن  در گمراهی  و سرگردان  شدن  در منازعه  یا در انتخاب  طریق . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع َ م ِه ْ ] (ع  ص ) سرگشته  و متحیر. ج ، عمهون . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع َم ْ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) مؤنث  عم . خواهر پدر. (از منتهی  الارب ). عمّت . عَمّة : در آنجا یکی  عمه  بد شاه  راکه  درخوربدی  فرّ او گاه ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع ُم ْ م َه ْ ] (ع  ص ، اِ) ج ِ عامِه . رجوع  به  عامه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه . [ ع َ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای  است  از بخش  هویزه ٔ شهرستان  دشت میشان . 2000 تن  سکنه  دارد. آب  آن  از رودخانه ٔ کرخه  و محصول  آن  غلات ، برنج  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به معنی خواهر پدر، عربی نیست و در سنسکریت امبا ámbâ (مادر، زن خوب) که امبه ámba و ámbe نیز خوانده شده و درجنوب هند اما ámmâ گفته می شده و در ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول  عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه جزو. [ ع َم ْ م َ ج ُزْوْ ] (اِخ ) جزوه ای  از قرآن  کریم  است  که  از سوره ٔ «عم  یتسألون » تا آخر سور کوچک  قرآن  است ، و در مکتب های  قدیم  پی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عمه زاده . [ ع َم ْ م َ /م ِ دَ / دِ ] (ص  مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمه . دخترعمه .