اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمیر

نویسه گردانی: ʽMYR
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن زوذی . رجوع به ابوکثیر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن ولید خراسانی . وی از والیان و رئیسان کارآمد به شمار می رفت و در اواخر عمر خویش مدت شصت روز بر مصر حاکم گشت .و س...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن وهب بن خلف جمحی . وی صحابی از شجاعان بود. ابتدا با کفار قریش در غزوه ٔ بدر به مخالفت با مسلمانان جنگید و یکی از...
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن هانی . شامی ، مکنی به ابوالولید. از تابعیان بود و گویند درک صحبت سی تن از اصحاب رسول اﷲ (ص ) را کرده است . رجوع ...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی سیستانی . از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شو...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یریم . رجوع به ابوهلال شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزید. محدث است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوسریة شود.
عمیر همدانی . [ ع ُ م َ رِ هََ] (اِخ ) مکنی به ابوعرفجة. رجوع به ابوعرفجة شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ابن ابی عمیر. [ اِ ن ُ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) محمدبن زیادبن عیسی . فقیه و محدث شیعی . اصلاً از غیر عرب و میان فقهای شیعه مشهور و معتمد است . جاح...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۴ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.