اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنبرافشان

نویسه گردانی: ʽNBRʼFŠAN
عنبرافشان . [ عَم ْ ب َ اَ ] (نف مرکب ) مخفف عنبرافشاننده . آنچه عنبر بیفشاند. آنچه بوی عنبر دهد. خوشبوی چون عنبر :
بی باده ٔ زرفشان نباشم
چون باد شده ست عنبرافشان .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 353).


لب یار من شد دم صبح مانا
که سرد آتش عنبرافشان نماید.

خاقانی .


سیه شعری چو زلف عنبرافشان
فرودآویخت بر ماه درفشان .

نظامی .


خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر.

نظامی .


ز حلقوم دراهای درفشان
مشبکهای زرین عنبرافشان .

نظامی .


مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه سا گشت و خاک عنبربوست .

حافظ.


چو برشکست صبازلف عنبرافشانش
بهر شکسته که پیوست تازه شد جانش .

حافظ.


چون صبا گفته ٔ حافظ بشنید از بلبل
عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد.

حافظ.


گذشت آنکه ترا زلف عنبرافشان بود
گذشت آنکه مرا خاطری پریشان بود.

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.