اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنصری

نویسه گردانی: ʽNṢRY
عنصری . [ ع ُ ص َ / ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عنصر. آخشیجی . رجوع به عنصر شود :
هیچ عجب نیست ازیراکه هست
گشتن او عنصری و جوهری .

ناصرخسرو.


- جسم عنصری ؛ جسم بسیط. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
عنصری . [ ع ُ ص ُ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی . سرآمد سخنوران پارسی در دربار محمود و مسعود غزنوی . مولد او شهر بلخ بود و از آغاز زن...
جسم عنصری . [ ج ِ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل جسم فلکی . یکی از دو قسم جسم بسیط. رجوع به جسم فلکی و کشاف اصطلاحات الفنون ...
حسن عنصری . [ ح َ س َ ن ِ ع ُ ص ُ ] (اِخ ) نام عنصری شاعر است . رجوع به عنصری شود : تو همی تابی و من بر تو همی خوانم به مهرهر شبی تا روز د...
عالم عنصری . [ ل َ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد عالم عناصر و جسمانیات است که عالم عناصر گویند. (از شرح حکمة الاشراق ص 244، 137...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اجرام عنصری . [اَ م ِ ع ُ ص ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اجسام خاکی .
آن سری . [ س َ ] (ص نسبی ) عقبائی . اُخرَوی . آخرتی . || خدائی . الهی . غیبی . مقابل این سری : باشم گستاخ وار با تو که لاشی کندصد گنه این سری...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.