عوذ
نویسه گردانی:
ʽWḎ
عوذ. (ع ص ، اِ) ج ِ عائذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن را بر «عوذات » جمع بندند. (از اقرب الموارد). رجوع به عائذ و عوذات شود.
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
عوز. [ ع َ وِ ] (ع ص ) مرد نیازمند و محتاج . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).- اًنه لَعوز لوز ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (...
عوز. (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ). از اعلام است . (از تاج العروس ).
عوض . [ ع َ / ع ِ وَ ] (ع مص ) عوض دادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بدل دادن و بدل ستدن . (از آنندراج ). بدل دادن . (ناظم الاطباء)...
عوض . [ ع َ ض ُ / ع َ ض َ / ع َ ض ِ ] (ع اِ) ظرفی است مبنی بر هر سه حرکت و بمعنی هرگز، که برای زمان مستقبل به کار رود، چنانکه «قط» برای ...
عوض . [ ع ِ وَ ] ۞ (ع اِ) آنچه بجای دیگری آید و بدل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خلف و بدل . (اقرب الموارد). بدل چیزی . (آنندراج ) (غیا...
عوض . [ ع ِ وَ ] (اِخ ) نام قومی است در لار و سایر قسمتهای ساحلی جنوب ایران . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
عوض . [ ع َ ] (اِخ ) نام بتی است ازآن ِ بکربن وائل . (از منتهی الارب ).
عوض . [ ع ِ وَ ] (اِخ ) نام شهری است در وسط بلاد هند. تجار با کمال زحمت و مشقت به آنجا می آیند. (از معجم البلدان ).
عوض . [ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سلطان آباد بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار با 342 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آن غلات و میوه است...
اوز. [ اَ وَزز ] (ع اِ) بط. (منتهی الارب ). مرغابی . (متن اللغة). || مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (مهذب الاسماء). ج ، اوزون . (منت...