اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عور

نویسه گردانی: ʽWR
عور. [ ع َ وَ ] (ع مص ) رفتن بینائی یک چشم کسی و یک چشم گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یک چشم کور شدن . (غیاث اللغات ). حس یکی از دو چشم کسی از بین رفتن . || از بین رفتن حس چشم و یا ناقص شدن و گود افتادن چشم . (از اقرب الموارد). || فساد. (ناظم الاطباء). || ترک کردن حق را. (از اقرب الموارد از لسان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شاخ آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ۞ کثیرالاغصان . پرشاخ . متدوح . متدوحه . (یادداشت مؤلف ).
کام آور. [ وَ ] (نف مرکب ) پیروز. زورمند مقتدر و بانفوذ. (از ولف ) : کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای .هم از شاه گیتی و کام آو...
مال آور. [ وَ ] (نف مرکب ) آرنده ٔمال . کسی که مال و ثروت آورد. و رجوع به مال شود. || تازیانی که در دریا دزدی می کنند. (ناظم الاطباء). ...
مدح آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مادح . ستایش کننده . (ناظم الاطباء).
مرگ آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مرگ آورنده . آورنده ٔ مرگ . آنچه یا آنکه سبب مرگ شود.
مزه آور.[ م َ زَ / زِ وَ ] (نف مرکب ) طعم دهنده . مزه دهنده .
عطسه آور. [ ع َ س َ / س ِ وَ] (نف مرکب ) عطسه آورنده . آنچه باعث عطسه زدن شود.
کرف آور. [ ک ِ وَ ] (اِخ ) دهستانی است در شمال خاوری گیلان میان ارتفاعات سرکش و کوه بیمار و پی کله ، از 17 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده و جم...
شرم آور. [ ش َ وَ ] (نف مرکب ) خجلت آور. مایه ٔ شرم و خجلت . که شرمساری آرد. مورث خجلت . مایه ٔ خجلت . موجب سرافکندگی . (یادداشت مؤلف ).آنچه ...
شکم آور. [ ش ِ ک َ وَ ] (ن مف مرکب ) شکم بزرگ . بزرگ شکم . بطین . (یادداشت مؤلف ). شکم بزرگ . (التفهیم ص 328). شکم گنده . بطین . (فرهنگ فارسی م...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۱ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.