عور
نویسه گردانی:
ʽWR
عور. [ ع َ وِ ](ع ص ) بدباطن زشت سرشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدباطن . (غیاث اللغات ). بدسریرت ، و مؤنث آن عورة باشد. || چیزی که آن را حافظ نباشد. (از اقرب الموارد). مُعوِر. رجوع به معور شود.
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رنگ آور. [ رَ وَ ](نف مرکب ) کسی را گویند که هر دم خود را به شیوه و رنگی برآورد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ابن الوقت . || فریب دهنده . مح...
روی آور. [ وَ ] (نف مرکب ) روی آورنده . روکننده . توجه کننده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روی آوردن شود.
خشم آور. [ خ َ / خ ِ وَ ] (نف مرکب ) عصبانی کننده . غضبناک کننده . خشم آمیز. (یادداشت بخط مؤلف ).
دین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ دین . رسول . پیغمبر. پیامبر. پیمبر. نبی . شارع : جهاندار گفتا بنام خدای بدین نام دین آور پاک رای . دقیقی .ستا...
راه آور. [ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف راه آورده و راه آورد. ره آورد. سوغات و ارمغان و هدیه و هر چیزی که چون شخصی از جایی و از سفری ب...
رزم آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آور. (یادداشت مؤلف ). رزمخواه : بدید کوشش رزم آوران دشمن راشنید حمله ٔ ...
رشک آور. [ رَ وَ ] (نف مرکب ) رشک آورنده . حسود و رشک برنده . (ناظم الاطباء). به معنی حسود است . (از شعوری ج 2 ورق 5). رشکور. رشکین . (یادداشت ...
رقت آور. [ رِق ْ ق َ وَ ] (نف مرکب ) رقت انگیز. که حس ترحم برانگیزد. که حس شفقت و دلسوزی تهییج کند. که شخص را به حال رقت و تأثر آورد. (...
جان آور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جاندار. (ناظم الاطباء). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. (ناظم الاطباء). || ...
جان آور. [ وَ ] (اِخ ) شمال سیاه کوه افغانستان .