عور
نویسه گردانی:
ʽWR
عور. (اِخ ) دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو با 683 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کرکری . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اوور. [ اَ ] (ع اِ) باد صبا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بی آور. [ وَ ] (ص مرکب ) بی همال . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون . بی مانند. بی همال : در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل در سخاوت بی همالی ...
تب آور. [ ت َ وَ ] (نف مرکب )مرخم تب آورنده . آنچه تب آورد. آنچه که موجب بروز بیماری تب گردد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
رگ آور. [ رَ وَ ] (ص مرکب ) پررگ . قوی : سرخ است و سطبر است و رگ آورگردن آری چو چنین است چه شاید کردن .سوزنی .
غم آور. [ غ َ وَ ] (نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن .
ره آور. [رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف ) (از برهان ) (از آنندراج ). مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || ...
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مر...
(معماری) مصالح ساختمانی که در یک بوم یا منطقه جرافیایی برای ساخت و ساز پیدا می شود
کین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور : و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری ...