عیان  کردن . [ ک َ دَ ] (مص  مرکب ) آشکار کردن . برملا ساختن . واضح  گرداندن . هویدا کردن . مشهور ساختن  
: وز میی  کآسمان  پیاله ٔ اوست 
آفتابی  عیان  کنید امروز. 
خاقانی .
مهره  آورد از سر افعی  برون 
در سر ماهی  عیان  کرد آفتاب . 
خاقانی .
گمان  بری  که  ز ارواح  تیره  زیر اثیر
خلایقی  دگر از نو عیان  کند خلاق . 
خاقانی .
شکسته دل  آمد برِ خواجه  باز
عیان  کرد اشکش  به  دیباچه  راز. 
سعدی .
گفتم  به  دلق  زرق  بپوشم  نشان  عشق 
غماز بود اشک  و عیان  کرد راز من . 
حافظ.
غمش  عیان  نکنم  ترسم  از زبان  خلایق 
چو مفلسی  که  بود گنج  شایگانش  و لرزد.
یوسفی  جرباذقانی  (از آنندراج ).