عیث
نویسه گردانی:
ʽYṮ
عیث . [ ع َ] (ع مص ) تباه کردن . زیان و تباهی رسانیدن گرگ در رمه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). فاسد کردن ، چنانکه گویند: عاث الذئب فی الغنم ؛ یعنی گرگ گوسفندان را تباه و فاسد کرد. || شتاب کردن در انفاق مال ، و یا تبذیر و تباه کردن آن . (از اقرب الموارد). عُیوث . عَیَثان . رجوع به عیثان شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عیس . [ ع َ ] (ع مص ) گشنی کردن ِ گشن ماده شتر را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
عیس . [ ع َ ] (ع اِ) آب گشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماءالفحل ، و آن کشنده است زیرا خطرناک ترین سم است . (از تاج العروس )...
عیس . (ع اِ) شتران سپید سرخ موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شتران سپیدرنگ ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخ...
عیس . (اِخ ) (دسکره ٔ...) از طسوج جبل است ، در ناحیه ٔ قم . (از تاریخ قم ص 118).
عیس . [ ع َ ی َ ] (ع اِ) رنگ عیس . (از اقرب الموارد). عیسة. رجوع به عیس [ عی ] و عیسة شود.
عیص . [ ع َ] (ع مص ) دشوار گردیدن سخن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عیاص . عَوَص . رجوع به عوص و عیاص شود.
عیص . (ع اِ) درخت انبوه و بهم پیچیده . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). درختان بسیار و بهم پیچیده . (از اقرب الموارد). ج ، أعیاص ، عیصان . (م...
عیص . (اِخ ) یکی از چهار پسر امیةبن عبدشمس اکبر است ، که هر چهار تن ، اعیاص قریش می باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به أع...
عیص . (اِخ ) نام پسر اسحاق بن ابراهیم علیه السلام بود. رجوع به عیصو شود.
عیص . (اِخ ) جایگاهی است در بلاد بنی سُلیم ، و در آنجا آبی است بنام «ذنبان العیص ». (از معجم البلدان ). آبی است به دیار بنی سلیم . (منتهی ال...