عیر
نویسه گردانی:
ʽYR
عیر. [ ع َ ] (اِخ ) لقب حماربن مُوَیلع کافر. و گویند که او را وادی سبز و خرمی بود و خداوند آتشی بر آنجا فرستاد و آن را بسوزاند. (از منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد و معجم البلدان شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عیر. [ ع َ ] (ع مص ) بهر سو و این طرف و آن طرف رفتن اسب و سگ ، به جولان . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). رها شدن و رفتن...
عیر. [ ع َ ] (ع اِ) خر، اهلی باشد یا وحشی ، و اکثر گورخر و خر وحشی را به کار برند. و مؤنث آن «عیرة» باشد. ج ، أعیار، عیار، عُیور، عُیورة. جج ، ع...
عیر. (ع اِ) گروه از سفر بازگردیده (مؤنث آید). (منتهی الارب ). || کاروان شتر که غله کشانند (از این لفظ واحد نیامده است ). (منتهی الارب ). ه...
عیر. [ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص ) اسب بانشاط و چالاک . (از اقرب الموارد).
عیر. [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است به مدینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در حجاز. و برخی گویند آن دو کوه سرخ رنگ است...
عیر قبان . [ ع َ رِ ق َب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا)....
عایر. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به عائر شود.
آیر. [ ی ُ ] (ع اِ) ج ِ اَیر.
ایر. (اِ) جوششی باشد ریزه و باخارش و سوزش بسیار و آن را به عربی شری گویند. (برهان ). جوششی باشد ریزه و با خارش و سوزش که بسبب خون به ص...
ایر. [ اَ ](اِ) آلت تناسل . (برهان ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.