اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غدار

نویسه گردانی: ḠDʼR
غدار. [ غ َدْ دا ] (ع ص ) بی وفا (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). تأنیث آن غداره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار بی وفا. (غیاث اللغات ). پیمان شکن و خیانت کننده به کسی ، گفته اند غدر در اصل به معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد، مأخوذ از آن است . (از اقرب الموارد). مرد یا زن پیمان شکن و خیانتکار. غادر. غادرة. (از اقرب الموارد). ختار. (ترجمان القرآن ذیل ختار). رجوع به ختار شود. زنهارخوار. زینهارخوار. غدرکننده . پرغدر. || در نثر و نظم فارسی علاوه بر معانی فوق بیشتر به معنی مکار و محیل و فریبنده به کار رفته است :
اگر خدای بخواهد به مدتی نزدیک
مراد خویش برآری ز دشمن غدار.

فرخی .


قول و عمل چون به هم آمد بدانک
رسته شدی از تن غدار خویش .

ناصرخسرو.


بدان کآن تشنه ٔ دنیای غدّار
بتر از تشنه ٔ آب است بسیار.

ناصرخسرو.


رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است .

ناصرخسرو.


اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار، و زاهد مکار. (کلیله و دمنه ). ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه ). آنکه ... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه ).
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است
می خور که زمانه دشمن غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است .

خیام (رباعیات چ فروغی ).


چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمّازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم .

خاقانی .


خاقانی از این خانه و خان غدار
برخیز و به خانه بان کلیدش بسپار.

خاقانی .


کیست دنیا زنی است مکاره
چیست در خانه ٔ زن غدار.

خاقانی .


چون ابوالحسن سیمجور فساد آن کار و کساد آن بازار مشاهدت کرد با زمانه ٔ غدار یار شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 59). و عرصه ٔ آن ولایت از خبث و فساد آن غداران پاک گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 29). روی به ولایت آن کافر غدار نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 39).
دو سرهنگ غدار چون پیل مست
بر آن پیلتن برگشادند دست .

نظامی .


جای من گر گرفت غداری
عنکبوتی تنید بر غاری .

نظامی .


در بن این خاکدان عالم غدار
اشک فشان همچو شمع چند گدازم .

عطار.


یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.

سعدی .


شکر آنان خورند زین غدار
که نیابند زهر درشکرش .

سعدی .


حقوق صحبتم آویخت دست در دامن
که حسن عهد فراموش کردی ای غدار.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
غدار. [ غ ِ ] (ع مص ) به معنی مغادرة است . (منتهی الارب ). مصدر غادر است به معنی ترک کردن و باقی گذاشتن . (از اقرب الموارد).
غدار. [ غ َ رِ ] (ع ص ) یا غدار؛ یعنی ای زن بیوفاء، دشنام است او را.(منتهی الارب ). یا غدار بالبناء علی الکسر، دشنامی از برای زن است و آن ...
غدار. [ غ ُدْ دا ] (ع ص ،اِ) ج ِ غادِر. (اقرب الموارد). رجوع به غادر شود.
چرخ غدار. [ چ َ خ ِ غ َدْ دا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان . گردون . فلک . || بخت . || بخت بد و سرنوشت بد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ س...
قدار. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) مرد میانه . || باورچی . || شترکُش . || دیگ پز. || خوان سالار. || مار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قدار.[ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.