اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غر

نویسه گردانی: ḠR
غر. [ غ َرر ] (ع مص ) فریفتن و بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). غرور.غِرَّة. (اقرب الموارد). || با دهانه ٔ تیغبا کسی چیزی کردن که شبیه قتل و ذبح باشد: غر فلان فلاناً؛ فعل به ما یشبه القتل و الذبح بغرار الشفرة. غرور. غِرَّة. (اقرب الموارد). || فروشدن آب به زمین . (منتهی الارب ). غِرار. (اقرب الموارد). || ریختن آب . صب . غر در مشک آب آن است که آن را در آب گذارند و با دست آب را به درون آن وارد کنند و به این کار مداومت کنند تا پر شود. (از اقرب الموارد). || خورش دادن مرغ چوزه را. (منتهی الارب ). چینه دادن مرغ بچه ٔ خود را به منقار. (برهان قاطع) (جهانگیری ). و منه یقال : غُرَّ فلان من العلم مالم یغر یُغَرَّ غیره ؛ ای زق و علم . (اقرب الموارد). || غرغر خوردن . (منتهی الارب ). غرغر خوردن کسی یا حیوانی . (از اقرب الموارد). غِرار. (اقرب الموارد). || چرانیدن شتران . (منتهی الارب ). غِرار. (اقرب الموارد). || به لهو و لعب پرداختن پس از آزمودگی و تجربه دیدن : غر غراً؛ تصابی بعدحنکة. (از اقرب الموارد). غرارة. (اقرب الموارد).
- غر از کسی ؛ یعنی وی را به اشتباه انداختن : من غرک من فلان ؛ ای من اوطاک عشوةً فیه . (اقرب الموارد).
- غر به کسی ؛ یعنی جرأت و جسارت بر وی : ما غرک بفلان ؛ ای کیف اجترأت علیه ؟ (از اقرب الموارد) : یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم . (قرآن 6/82).
|| بردن از راه تقلب : و ان غر برهن او حق للجانب الکریم . || گم شدن . غایب شدن . (دزی ج 2 ص 203). || (اِ) شکن جامه و نورد پوست . ج ، غُرور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کل کسر متثن فی ثوب او جلد. یقال : طویت الثوب علی غره ؛ ای کسره الاول . (اقرب الموارد). طی . چین جامه . در برهان قاطع و فرهنگ جهانگیری به معنی شکن و چین اندام و رو نیز آمده است . || طویته علی غره ؛ یعنی او را به حالی که داشت گذاشتم بی آنکه شأن وی را ظاهر کنم . مثلی است و در مورد کسی آورند که برأی خود واگذار شود. (از اقرب الموارد). || خوراکی که مرغ به چوزه ٔ خود دهد.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ۞ . || شکاف زمین ۞ . || جوی باریک در زمین ۞ . || دم شمشیر. حد السیف .(از اقرب الموارد) ۞ .
- غر المتن ؛ یعنی راه رفتن بلند و سخت . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
غر کردن . [ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آهسته سخن گفتن از سر خشم . سخن گفتن اعتراض آمیز. ناخشنودی کردن با کلماتی نامفهوم . غر زدن . غرغر کردن . ل...
غر دادن . [ غ ِ دَ ] (مص مرکب ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز. (فرهنگ نظام ). قر دادن . رجوع به قر و قر دادن شود.
غر و لند. [ غ ُرْ رُ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آهسته حرف زدن از سر خشم و اعتراض . غرغر. غر. قر. قرقر. رجوع به غر و غر زدن شود.ترکیب ها:- غر ...
بیان عامیانه ی غر زدن، گله و شاکیت لفظی، زیرلب دشنام دادن
غر و غمزه . [ غ ِ رُ غ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) جنباندن جزء یا تمام بدن از روی ناز توأم با اشاره ٔ چشم و ابرو. مرکب از: غر + غمزه . ر...
غر افتادن . [ غ ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) کشتار واقع شدن :غر افتادن میان قومی . قر افتادن . رجوع به غر شود.
قر و غربیله . [ ق ِ رُ غ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کول وکچول . قروفر و قروغمزه .
غر و لند زدن . [ غ ُرْ رُ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) آهسته سخن گفتن از سر خشم و اعتراض . غر زدن . غرغر کردن . قر زدن . قرقر کردن . غر و لند کردن . لن...
غر ولند کردن . [ غ ُرْ رُ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غرو لند زدن . غر زدن . غرغر کردن . قر زدن . قرقر کردن . لند و لند کردن . ژکیدن . رجوع به غر و لند...
قر. [ ق ِ ] (اِ) || دلال . ادا. لوندی . کرشمه و ناز. عشوه با تمام بدن . حرکات که در هنگام غمزه و ناز بر کمر وارد کنند. (ناظم الاطباء). || آ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.