گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غرا نویسه گردانی: ḠRʼ غرا. [ غ ُ ] (اِ) هر چیز که متصف به سفیدی و روشنی باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || آفتاب را نیز گویند به سبب روشنائی . (برهان قاطع). آفتاب . (دهار) (ناظم الاطباء). ظاهراً مأخوذ از عربی «غراء» (به فتح اول و تشدید دوم ) است ۞ . رجوع به غراء شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی قرع قرع . [ ق ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقرع . (منتهی الارب ). قرع قرع . [ ق َ ] (ع اِ) کدو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی... قرع قرع . [ ق ُ ] (ع اِ) قرعاء،به تمام معانی . (منتهی الارب ). رجوع به قرعاء شود. قرع قرع . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (منتهی الارب ). قرع قرع . [ ق ُ ] (اِخ ) نام چند وادی است در بلاد شام . (منتهی الارب ). و از آن جهت بدین نام خوانده شده اند که چیزی در آنها نروید. (معجم البلد... قرع قرع . [ ق ُ ] (اِخ ) آب خوری است در راه مکه میان قادسیه و عقبه . (منتهی الارب ). قرع قرع . [ ق ُ ] (ع ص ) مرغزارکه گیاه آن را ستوران چریده باشند. (منتهی الارب ). هفت قراء هفت قراء. [ هََ ق ُرْ را ] (اِخ ) هفت قرّا. عنوان هفت تن است که قرائت قرآن کریم از آنها نقل شده است و صاحب غیاث اللغات نام آنها را چنین... حب قرع حب قرع . [ ح َب ْ ب ِ ق َ ] (اِ مرکب ) تگرک . یخچه . سنگچه . شخکاسه . بَشک . شهنگانه . پشنگک .حبقر. حب الغمام . حب المزن . و رجوع به حب القرع شود. باقری قرا باقری قرا. [ ق ِ ق َ ] (ترکی ، اِ) مرغی است وحشی و صحرایی و بیشتر در خارزارها بسر برد. سیه سینه . سُبری . باقرقره . و رجوع به باقریقره شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود