اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غراث

نویسه گردانی: ḠRʼṮ
غراث . [ غ ِ ] (ع ص ، اِ)گرسنگان . ج ِ غَرثان . (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ غَرثی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گرسنگان . غَرثی ̍. غَراثی . (اقرب الموارد). رجوع به غرثان و غرثی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غراس . [غ َ ] (اِ) غراش . (برهان قاطع). غم و اندوه و ملالت . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به غراش شود.
غراس . [ غ َ ] (ع اِ) آنچه از داروی خوردن و مسهل برآید. (منتهی الارب ). آنچه از داروی مسهل خوردن برآید. (آنندراج ). ما یخرج من شارب دواء ا...
غراس . [ غ ِ ] (ع اِ) وقت نهال نشاندن . وقت نشاندن درخت . || نهال نشانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) قلمه کردن . قلمه زدن . خوا...
غراس . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غریسة. (منتهی الارب ). ج ِ غریسه و غرائس و غِراس است و جمع اخیر نادر است . (از اقرب الموارد). جج ، غراسات : اکثر غراس...
غراس . [ غ َرْ را ] (ع ص ) غرس کننده . کشت کار. (دزی ).
قراس . [ ق ُ ] (ع ص ) سخت و ستبر از شتر و جز آن . (از اقرب الموارد). قراسیة. رجوع به قراسیة شود.
قراس . [ ق َ ] (اِخ ) نام دو کوه است در یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کوهی است در یمن . (ناظم الاطباء). آل قراس ، کوههای خنک و سرد یا...
قراس . [ ق ِ ] (اِخ ) نام پسر سالم غنوی شاعر. (منتهی الارب ).
قراص . [ ق ُرْ را ] (ع اِ) بابونه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بابونه و هو نور الاقحوان . (بحر الجواهر).
قراص . [ ق ِ ] (اِ) رستنی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند و در کنزاللغات بهمین معنی به ضم اول و تشدید ثانی نوشته شده...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.