اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غره شدن

نویسه گردانی: ḠRH ŠDN
غره شدن . [ غ ِرْ / غ َرْ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن . امید بیهوده داشتن . غافل شدن . (ناظم الاطباء). فریب خوردن . فریفته گشتن . گول خوردن . فنودن . مغرور شدن . غره گردیدن . غره گشتن . رجوع به غره شود :
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیزکرده ٔ خود را که کرد خوار.

عماره ٔمروزی .


یا فتی ! تو به مال غره مشو
چون ۞ تو بس دید و بیند این دیرند.

رودکی .


مشو غره ز آب هنرهای خویش
نگه دار بر جایگه پای خویش .

فردوسی .


نبودت زکارم مگر آگهی
شده غره بر تخت شاهنشهی .

فردوسی .


به روز جوانی به زر و درم
مشو غره جان را مگردان دژم .

فردوسی .


ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز.

فرخی .


دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش .

ناصرخسرو.


به چشم حق تو منگر سوی باطل
مشو غره به ملک و تخت شیطان .

ناصرخسرو.


به خواب اندر است ای برادر ستمگر
چه غره شده ستی بدان چشم بازش .

ناصرخسرو.


کی شود غره به گفتار مخالف چون توئی
مرد دانا کی دهد هرگز به گازر پوستین !

امیر معزی .


گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مال است و آنجا شکلش اژدرها.

سنائی .


خاقانیا به جاه مشو غره عمروار
گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا.

خاقانی .


به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نی سوار است .

خاقانی .


بدین قالب که بادش در کلاه است
مشو غره که مشتی خاک راه است .

نظامی .


مشو غره بر آن خرگوش زرفام
که بر خنجر نگارد مرد رسام .

نظامی .


تو غره بدان شوی که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را.

خیام .


بر حسن و جوانی ای پسر غره مشو
بس غنچه ٔ ناشکفته بر خاک بریخت .

خیام .


مرد مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید.

مولوی .


گر نشد غره بدین صندوقها
همچو قاضی یابد اطلاق و رها.

مولوی .


گول میکن خویش را و غره شو
آفتابی را رها کن ذره شو.

مولوی .


مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش .

سعدی (گلستان ).


ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم .

سعدی (گلستان ).


ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است درین مرحله امکان خلود.

سعدی (طیبات ).


خواب را مردم بیداردل اصلی ننهند
نشوند اهل خرد غره به تمویه سراب .

ابن یمین .


ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه ٔ زاهد نماز کرد.

حافظ.


مباش غره به علم و عمل فقیه مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبرد.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.