اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غریو

نویسه گردانی: ḠRYW
غریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خروش . (فرهنگ اسدی ). خروش . نعره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بانگ و فریاد و مشغله . (فرهنگ اوبهی ). بانگ و ناله . آواز گریه . غرنگ . فغان و گریه و زاری . ولوله و هنگامه . (ناظم الاطباء) :
ز چرخ اختر از بیم دیوانه دیو
زمین با تلاتوف و کُه با غریو.

شهید.


عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با پخنو ۞ .

رودکی .


غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و به صورت غرو.

کسائی .


برون جست از آن خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوشش از آن سان غریو.

فردوسی .


به ابراندرآمد ز هر سو غریو
به سان شب تار و انبوه دیو.

فردوسی .


غریو آمد از شهر توران زمین
که سهراب شد کشته بر دشت کین .

فردوسی .


کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو
اسپ تو کرده ست بر هر خامه ٔ ریگی سهیل .

فرخی .


بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب .

فرخی .


گردون ز برق تیغ چو آتش لپان لپان ۞
کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان .

فرخی .


بدیشان نبد ز آتش مهر تیو
به یک ره برآمد ز هر دو غریو.

عنصری .


تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.

عنصری (از فرهنگ اسدی ).


کار من در هجر تو دائم نفیر است و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریو است و غرنگ .

منجیک .


چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
بازفیر و بانفیر و باغریو و باغرنگ .

منوچهری .


غریو از خصمان برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637). چون خطبه به نام طغرل بکردند غریو سخت هولی از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند. (تاریخ بیهقی ص 564). فلک خیره شد از غریو مردم و آواز کوسها و بوقها و طبلها. (تاریخ بیهقی ص 586).
فتادند بر خاک بیهوش و تیو
همی داشتند از غم دل غریو.

اسدی (گرشاسب نامه ).


ز چرخ اختران برگرفته غریو
ز کوه و بیابان رمان غول و دیو.

اسدی (گرشاسب نامه ).


پس مردمان را مرگ رسول حقیقت شد و غریو و گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ و القصص ).
مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کین گریه نیست هست ز غنگ .

سوزنی .


مرا دلی که غریوش چو اندر آتش عود
مرا تنی ز وداعش چو اندر آب شکر.

انوری .


خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل
غریو سبحه ٔ رضوان و زیور حورا.

خاقانی .


روی به هم آوردند وجهان از غریو رعد و کوس و نهیب برق و شمشیر پرمشغله شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 267).
هرزمان از خرمی نصرت برآوردی غریو
کآفرین باد آفرین بر دست و تیغ شهریار.

(ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159).


هر شب پیش از نعره ٔ خروس غریو نای و کوس برخاستی . (ایضاً ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 409).
چون یافت غریو را بهانه
برخاست صبوری از میانه .

نظامی .


در هر تنی از غضب غریو است
هر آدمی آشنای دیو است .

نظامی .


غریو از بزرگان مجلس بخاست
که گوئی چنین شوخ چشم از کجاست ؟

سعدی .


یا از در سرای اتابک غریو کوس .

سعدی (گلستان ).


پس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط واحسرتاه .

مولوی (مثنوی ).


این چه جنگ خرفروشان بد کزو
هر دو عالم پرغریو است و غرن .

قاآنی .


|| (اِ) نوایی از موسیقی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غریو کردن . [ غ ِ وْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . غریو برزدن .غریو برکشیدن . غریو داشتن . رجوع به غریو شود : بچه را به صحرا انداخ...
غریو داشتن . [ غ ِ وْ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو کردن . غریو برآوردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غری...
غریو برزدن . [ غ ِ وْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : سپهدار کاکو...
غریو و غرنگ . [ غ ِ ری وُ غ َ رَ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. آواز گریه و زاری . ترکیبی است از غریو + و (عطف ) +غرنگ . رج...
غریو برآمدن . [ غ ِ وْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآمدن . رجوع به غریو شود : چو رعد خروشان برآمد غریوبرهنه سپاهی به کردار دیو. فردوس...
غرنگ و غریو. [ غ َ رَ گ ُ غ ِ وْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترکیبی است از غرنگ + غریو. رجوع به همین کلمات شود. آه و ناله و صدا و فریاد : شتا...
غریو برآوردن . [ غ ِ وْ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برزدن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : غریوی برآو...
غریو برخاستن . [ غ ِ وْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برخاستن . شور و غوغا بلند شدن . غریو برآمدن . رجوع به غریو شود : چون بلال در مسجد آمد...
غریو برکشیدن . [ غ ِ وْ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برزدن . رجوع به غریو شود : برنش...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.