اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غسان

نویسه گردانی: ḠSAN
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) پدر قبیله ای است به یمن ، و از آن قبیله اند ملوک غسان . (منتهی الارب ). مازن بن ازدبن غوث است . (از تاج العروس ). قبیله ای است عربی از قبایل «ازد» که اصلاً از یمن بودند، و چون در محلی پرآب به نام غسان سکنی داشتند به همین نام خوانده شده اند. از این قبیله در دوره ٔ جاهلیت در شام خاندان غسانیان حکومت کردند و در عصر اسلام نیز بعض مشاهیر به نام غسانی به ظهور رسیده اند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
- ملوک غسان . رجوع به غسانیان شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عبدالحمید. او کاتب جعفربن سلیم بن علی است . و شیرین سخن و بلیغ و لطیف معانی بود. او راست کتاب رسائل و کتب مد...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عبید حسن (کذا)بن حفص اصفهانی . فقیه محدث و راوی کتاب جامع الصغیر سفیان ثوری است . (فهرست ابن الندیم ). صاحب ...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عمر عجلی . از سفیان ثوری روایت کند. (از لسان المیزان ج 4 ص 419).
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن فضل بن زید. ابوحامد اشعری از وی حدیثی نقل کرده است . رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 151 و عیون الاخبار ج 3 ...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک . او از حمادبن سلمة روایت کند، و به قول ابوحاتم ضعیف است . (از لسان المیزان ج 4 ص 419)
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن محمدبن غسان بن موسی عکلی ، مکنی به ابوعلی . او از اسحاق بن جمیل حدیث کند. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 15...
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) ابن مضر، مکنی به ابومضر، تابعی و محدث است .
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مفضل العلاء، مکنی به ابومعاویه . تابعی است . رجوع به ابومعاویه غسان شود.
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن ناقد. او از ابوالاشهب روایت کند، و مجهول است . (از لسان المیزان ج 4 ص 420).
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن یسار عوذی ، مکنی به ابومالک . رجوع به ابومالک عوذی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.