اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غصان

نویسه گردانی: ḠṢAN
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عباد. عم زاده ٔ فضل بن سهل ذوالریاستین . او والی خراسان و ماوراءالنهر از طرف مأمون بود. رجوع به حبیب السیر چ ...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عبدالحمید. او کاتب جعفربن سلیم بن علی است . و شیرین سخن و بلیغ و لطیف معانی بود. او راست کتاب رسائل و کتب مد...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عبید حسن (کذا)بن حفص اصفهانی . فقیه محدث و راوی کتاب جامع الصغیر سفیان ثوری است . (فهرست ابن الندیم ). صاحب ...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عمر عجلی . از سفیان ثوری روایت کند. (از لسان المیزان ج 4 ص 419).
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن فضل بن زید. ابوحامد اشعری از وی حدیثی نقل کرده است . رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 151 و عیون الاخبار ج 3 ...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک . او از حمادبن سلمة روایت کند، و به قول ابوحاتم ضعیف است . (از لسان المیزان ج 4 ص 419)
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن محمدبن غسان بن موسی عکلی ، مکنی به ابوعلی . او از اسحاق بن جمیل حدیث کند. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 15...
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) ابن مضر، مکنی به ابومضر، تابعی و محدث است .
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مفضل العلاء، مکنی به ابومعاویه . تابعی است . رجوع به ابومعاویه غسان شود.
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن ناقد. او از ابوالاشهب روایت کند، و مجهول است . (از لسان المیزان ج 4 ص 420).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.