اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غلاف

نویسه گردانی: ḠLAF
غلاف . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ] (ع اِ) پوشش . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آنچه بدان چیزی را بپوشانند. الغشاءیغشی به الشی ٔ کغلاف القارورة و السیف و الکتاب ، یقال : «جرد السیف من غلافه ». (اقرب الموارد). لفافه و هرآنچه چیزی را احاطه کند. (ناظم الاطباء) :
بفرمود تا گرگ پیکر درفش
سرش بند زرین غلافش بنفش .

فردوسی .


سرش ماه زرین غلافش بنفش
به زر بافته پرنیانی درفش .

فردوسی .


یکی زردخورشید پیکردرفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش .

فردوسی .


بوستانی کاندرو لؤلؤ گهر دارد غلاف
بوستانی کاندرو گل مشک داردسایبان .

فرخی .


سوسن آزاد و شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزادیار
این چنان زرین نمکدان بر بلورین مائده
وآن چنانچون بر غلاف زر سیمین گوشوار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 27). در اندرون وی مسجد دیگر بنا کردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم . دیوار وی را غلافی کردند. (قصص الانبیاء ص 175).
بتاب آینه ٔ دل در این سیاه غلاف
به آب آینه ٔ جان درین کبودسراب ...

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).


سخن برای زبان در غلاف کام کشد
کجا برات نویسند نام و نانش را.

خاقانی .


|| پوشش شیشه . (منتهی الارب ). || پوشش شمشیر. ج ، غُلف ، غُلُف ، غُلَّف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیام . نیام شمشیر و کارد. (مهذب الاسماء). چخ :
یک نفس آن تیغ برآر از غلاف
چند غلافش کنی ای برخلاف .

نظامی .


چو در لشکر دشمن افتد خلاف
تو بگذار شمشیر خود در غلاف .

سعدی (بوستان ).


خطیب سیه پوش شب بیخلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف .

سعدی (بوستان ).


تن بود چون غلاف و جان شمشیر
کار شمشیر میکند نه غلاف .

جامی (بهارستان ).


- امثال :
نگنجد دو شمشیر در یک غلاف .
نظیر:
لایجمع سیفان فی غمد.
|| قرن ؛ یعنی شاخ و آن شاخ مانندی است که بعض حبوب دارند و در آن ثمر و یا بزر آنها جای دارد، مانند نخود. غلاف گونه ای است که تخم یا ثمر بعض گیاهان در آن جای دارد ۞ . تخمدان بعض حبوب چون لوبیا و باقلا و جز آن : و له فی طرفه غلاف فیه البزر. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 62). یعقد حباً (لانجدان ) فی غلف دقاق . (مفردات ابن البیطار). || غشائی که دل را فراگیرد و قلب درون آن جنبد. (از بحر الجواهر).
- از غلاف برآمدن ؛ بیحجاب شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از بی تکلف و بی حجاب شدن . (آنندراج ):
خوشا دمی که به عشاق سینه صاف برآیی
کشی پیاله و چون لاله از غلاف برآیی .

ثأثیر (از آنندراج ).


- غداره یا شمشیر را نزد کسی به غلاف کردن ؛ کنایه از کوچکی کردن نسبت به او.
- غلاف برگ یا نیام آن ؛ قاعده ٔ بعضی از برگهاست که پهن تر از سایر نقاط برگ است ، و قسمتی از ساقه ٔ نبات و یا تمام محیط آن را احاطه میکند. رشد غلاف در نباتات مختلف متفاوت است . در بعضی از نباتات کوچک و در چنار نسبتاً پهن تر است و جوانه ٔ محوری نبات را کاملاً مخفی و محفوظ میدارد. در گلپر رشد آن بسیار است و صفحه ٔ بیرنگ و مقعری تشکیل میدهد. رشد غلاف در برگ غلات به قدری بسیار است که میان گره های ساقه یا ماشوره و حتی گرههای بالای خود را میپوشاند. (گیاه شناسی ثابتی ص 245).
- غلاف دل ؛ شغاف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). تاموره . پرده ای که به روی دل است و گرداگرد آن را گرفته است . (ناظم الاطباء).
- غلاف دیگ ؛ آنچه دیگ را در سفر در آن نهند.
- غلاف ماه ؛ ساهور، و آن به گمان عامه چیزی است که ماه درون آن شود چون منکسف گردد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
خوش غلاف . [ خوَش ْ / خُش ْ غ ِ ] (ص مرکب ) شمشیری که به اندک حرکت از نیام خود بخود بدرآید. (غیاث اللغات ) : مگو عاشق پس از مردن ز شوق درد...
غلاف نشین . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنچه در غلاف باشد. آنچه پوشیده باشد : بی نور شد چراغ دل از ظلمت وجوداین خنجر غلاف نشین زرق رن...
غلاف کردن . [ غ ُ / غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یا در غلاف کردن . در غلاف گذاشتن . اغلاف . رجوع به غلاف و اغلاف شود : یک نفس آن تیغ برآر ا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.