اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غمر

نویسه گردانی: ḠMR
غمر. [ غ َ ] (ع مص ) پوشیدن آب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). فروگرفتن آب چیزی را از بسیاری . (منتهی الارب ). || برتری یافتن بر کسی از حیث شرف . غمره القوم ؛ اذا علوه شرفاً. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || انداختن در جایی : غمروه فی السجن ؛ یعنی او را بزندان انداختند. (دزی ج 2 ص 226). || زیاده روی در احسان بر کسی . غمر فلاناً بمعروفه و فضله ؛ بالغ فی الاحسان الیه . (اقرب الموارد). زیاده روی کردن در مهربانی . تمام کردن نعمت و به منتهی درجه نیکی کردن . (دزی ج 2 ص 226). || (ص ) آب بسیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الماء الکثیر. ج ، غِمار، غُمور. (اقرب الموارد). بسیار. مقابل بَرض بمعنی کم : ماء غمر؛ آب بسیار. (اقرب الموارد ذیل برض ). || دریای بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) میانه و معظم دریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). معظم البحر. (اقرب الموارد). || اسب نیکو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الفرس الجواد. (اقرب الموارد). || جامه ٔ دراز فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گروه مردم پراکنده از هر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه مردم . الغمر من الناس ، جماعتهم ولفیفهم . (اقرب الموارد). انبوه مردم . ج ، غِمار. || (ص ) جوانمرد و فراخ خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد کریم خوشخوی . الکریم الواسع الخلق . (اقرب الموارد). || مرد ناآزموده کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بی تجربه . غُمر. غِمر. غَمَر. || نادان . احمق . ج ، اَغمار. غُمر. غِمر. (اقرب الموارد). غافل . گول . || غمرالخلق . رجوع به همین ترکیب شود. || غمرالرداء. رجوع به همین ترکیب شود. || ثوب غمر؛ لباسی که تن را بپوشاند. لباس ساتر. || لیل غمر؛ شب بسیار تاریک . ج ، غِمار، غُمور. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) قمر بنی هاشم ؛ لقبی است که روضه خوانها به عباس بن علی دهند.
قمر. [ ق َ م َ ] (اِخ ) رجوع به قمری مازندرانی ، ابن عمر جرجانی شود.
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه پهلوىِ کَمْریا Kamriya (در اوستا کَمَرا Kamara) به معنى ماهِ آسمان برداشته معرب نموده و ساخت...
(= ماه) این واژه عربی است و پارسی چایگزین آن بجز ماه این است: ماوانگ mâvâng (اوستایی: mâvangh). فانکو آدینات 09163657861
حجر قمر. [ ح َ ج َ رِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ حجرقمری . ملحی که مشتق از اسید سلنیو ۞ است . رجوع به دزی ج 2 ص 252 شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سنگ قمر. [ س َگ ِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی است که آنرا در بلاد عرب شبها در افزونی ماه یابند و آن سفید و شفاف میباشد. گویند اگ...
خرگه قمر. [ خ َ گ َ هَِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرمن ماه . هاله . (از ناظم الاطباء). رجوع به «خرگاه قمر» و «هاله » و «خرگاه » و «خرم...
خرمن قمر. [ خ َ / خ ِ م َ ن ِ ق َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هاله ٔ دور ماه است . خرمن مه . خرمن ماه .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.