اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غمر

نویسه گردانی: ḠMR
غمر. [ غ ُ ] (ع ص ) کارها ناآزموده . (مهذب الاسماء).ج ، اَغمار. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). کار ناآزموده . (غیاث اللغات ). مرد ناآزموده کار. ناشی . ناآزموده . نازیرک . || گول . ج ، اَغمار. (منتهی الارب ). نادان . احمق . (غیاث اللغات ). غافل :
ندانستی تو ای خر غمر کبج لاک پالانی
که با خرسنگ برناید سروزن گاو ترخانی .

ابوالعباس .


بدو گفت کای غمر تنبل سگال
همی خویشتن با من آری همال .

اسدی (گرشاسب نامه ).


نباید که شاهان پژوهش کنند
مرا همچو غمران نکوهش کنند.

اسدی (گرشاسب نامه ).


هرگز به دروغ این فرومایه
جز جاهل و غمر و گربه کی شاند.

ناصرخسرو (دیوان تقوی ص 126).


نخرد بجز غمر خارش بخرما
از این است با عاقلان خارخارش .

ناصرخسرو (ایضاً ص 234).


مر مرا همچو خویشتن نه شگفت
گر نگونسار و غمر پندارند.

ناصرخسرو (ایضاً ص 127).


این بود زیرک آن نباشد غمر
این نه بیمار و آن نه کوته عمر.

سنایی .


وزین بازپس ماندگان قبایل
بجز غمر غمرالردائی نبینم .

خاقانی .


چون نمایی چون ندیدستی به عمر
عکس مه در آب هم ای خام غمر.

مولوی (مثنوی ).


تو شب و روز از پی این قوم غمر
چون شب و روزی مدد بخشاست عمر.

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
غمر. [ غ َ ] (ع مص ) پوشیدن آب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). فروگرفتن آب چیزی را از بسیاری . (منتهی الارب )...
غمر. [ غ َ م َ ] (ع مص ) کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). کینه داشتن . غمر صدره علی ّ غمراً، غل . (اقرب الموارد). || چربش گ...
غمر. [ غ َ م ِ ] (ع ص ) چربش آلوده . زَهِم . تأنیث آن غَمِرة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آلوده بچربی .
غمر. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) قدح خرد یا خردتر. (منتهی الارب ). قدح کوچک ، و بقولی کوچکترین قدحها. ج ، غِمار، اَغمار. (از اقرب الموارد).
غمر. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ غُمرة و غَمرة. (اقرب الموارد). رج-وع ب-ه غُمرة و غَمرة شود.
غمر. [ غ ُ م ُ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). آنکه در کارها بی تجربه باشد. (از قطر المحیط). کار ناآزموده . ناآزموده کار. رجوع به غَمر، غِمر و غُم...
غمر. [ غ ِ ] (ع اِ) تشنگی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عطش . ج ، اَغمار. (اقرب الموارد). || کینه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ...
غمر. [ غ َ ] (اِخ ) مردی است از عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام مردی از عرب است و این بمجاز بروی گفته شده است . (از تاج العروس ).
غمر. [ غ َ ] (اِخ ) وی پسر یزیدبن عبدالملک بن مروان بود. در عیون الاخبار و العقد الفرید داستانی از او نقل شده است . رجوع به عیون الاخبار ج 1...
غمر. [ غ َ ] (اِخ ) جمعی . صاحب الاصابة گوید: این نام غلط است و صحیح آن عمروبن الحمق است . رجوع به همین نام و رجوع به الاصابة جزء خامس ص...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.