غنج
نویسه گردانی:
ḠNJ
غنج .[ غ ُ ] (ع اِمص ) ناز. (مهذب الاسماء). ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کرشمه و ناز. (منتهی الارب ) (فرهنگ اوبهی ). دِلال . غُنُج . (منتهی الارب ). در کشف الظنون آمده : علم الغنج را بعضی از فروع علم موسیقی شمارند وگویند: آن علمی است که گفتگو میکند از چگونگی صدور افعالی که دوشیزگان و زنان زیبارو و ظریف کنند، و اگر حسن ذاتی با غنج طبیعی همراه باشد کامل است و هرگاه غنج متکلفانه یا عرضی باشد کامل نیست ، و هر چیز ازملیح ، ملیح است ، و در صورتی که این غنج در اثنای مباشرت و آمیزش با زنان و امثال آن باشد محرک است و این در شرع مجاز است ، و زنان عرب بخوبی غنج و ناز کردن در میان مردان شهرت دارند. (از کشف الظنون چ استانبول ستون 1210 به اختصار). || (اِ) دخان نیل . (منتهی الارب ). دود نیل و پیه که وشم و نگار بدان سیاه کنند. (از منتهی الارب ). دوده ٔ پیه که برای سرمه گیرند. (ناظم الاطباء). دوده . (دزی ج 2 ص 228). || فتیله ٔ چراغی که دود میکند. (دزی ج 2 ص 228).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غنج پائین . [ غ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 31هزارگزی جنوب بشرویه و 5هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بشر...
غنج و دلال . [ غ َ ج ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ناز و غمزه و عشوه . رجوع به غنج و هم دِلال شود : با خود اندیشیدن که زن مرا هم جمال اس...
قنج . [ ق ُ ] (ص ، اِ) به معنی بیهوده و هرزه باشد. || خر الاغ دم بریده را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
قنج . [ ق َ ] (مص ) فراهم فشردن . (برهان ) (آنندراج ).
قنج . [ ق َ ] (از ع ، اِ) ناز و غمزه است که معشوق به عاشق کند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به غنج شود.