غنی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḠNY 
    
							
    
								
        غنی . [ غ ِ نا / غ ِ نَن ْ ] (ع  مص ) زن گرفتن  مرد. تزوج . (از اقرب  الموارد). در منتهی  الارب آمده : غنی ، مرد را زن  دادن  و زن  را شوی .  ||  غانیه  شدن  زن ، و زن  غانیه  آنکه  او را بزنی  بخواهند و او امتناع  کند، و بقولی  آنکه  بزیبایی  خود از آرایش  بی نیاز باشد، یا زنی  که  شوهر کند و با وی  بی نیاز باشد. (از اقرب  الموارد).  ||  مقیم  شدن . (ترجمان  علامه ٔ جرجانی  تهذیب  عادل ) (المصادر زوزنی ). اقامت  کردن ، چنانکه  گویند: «غنوا بدیارهم  ثم  فنوا». مَغنی ̍. (اقرب  الموارد).  ||  زیستن . (المصادرزوزنی ). زندگانی  کردن . (از منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد) :  کاءَن  لم یغنوا فیها. (قرآن  92/7). ||   توانگری . (مهذب  الاسماء) (صراح ). توانگر شدن . (المصادر زوزنی ). بسیاری  و فراوانی  مال . (از اقرب  الموارد). دستگاه . (صراح ). مقابل  فقر. (کشاف  اصطلاحات  الفنون ). طَول .  ||  بی نیاز گردیدن . بی نیازی .  ||  بسنده  کردن  از چیزی . اکتفاء.  ||  ماندن  در دوستی ، چنانکه  گویند: «غنیت  لک  منی  بالمودة». (از اقرب  الموارد).  ||  غَنِیَت  دارنا تهامة؛ یعنی  بود در تهامه  (منتهی  الارب )؛ یعنی  خانه ٔ ما تهامه  بود.  ||  (اِ) چاره . گویند: ما له  عنه  غنی ؛ یعنی  او را از وی  چاره  نیست . (از اقرب  الموارد).  ||  (اِمص ) (اصطلاح  تصوف ) آرامش  دل  به  وعده گاه  الهی  است . اهل  اﷲ گویند: غنی ، خشنودی  به  موجود و شکیبایی  بر مفقود باشد. و بعضی  گویند: الغنی  قوت القلوب  مع القلة، و سرالحال ، و قطعالاَّمال ، و ترک  القیل  و القال . (از کشاف  اصطلاحات  الفنون ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ نا ] (ع  ص ) شایسته  و سزاوار. درخور و لایق . یقال : مکان  کذا غنی  من  فلان ؛ ای  مَئِنَّة منه ؛ ای  مخلقة به  و مجدرة. (از اقرب  الموارد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ]  ۞  (ع  ص ) توانگر. ج ، اَغْنیاء . (مهذب  الاسماء). توانگر و مالدار. (منتهی  الارب ). خلاف  فقیر. (کشاف  اصطلاحات  الفنون ). دارا. دارند...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) از اجداد است . فرزندان  او بطنی  از بنی  عروةبن  زبیربن  عوام اند. مساکن  ایشان  در بهنساویه  واقع در مصر بود، و معروف  به  جماعة...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ ُ ن َ ] (اِخ ) از اعلام  است . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) میر عبدالغنی . از سادات  جلیل القدر تفرش ، و برادر آقا محمدصادق  است . به  حلیه ٔ کمالات  متحلی  است . به  اسم  تخلص  میکند و در ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) (میرزا...) عبدالغنی . متخلص  به  غنی . ازسادات  بزرگوار محال  تفرش  بود. این  رباعی  از اوست :ای  از بر من  برد دل  آگاهت سوی  سف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) عبدالغنی . او از مشاهیر دانشمندان  و شاعران  عثمانی  است . به  شغل  قضاء شام  و بعد قاهره  منصوب  شد و پس  از بازگشت ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) قاسم  غنی . به  سال  1316 هَ . ق . در شهر سبزوار متولد شد. پدرش  سیدعبدالغنی  زراعت پیشه  بود و از محضر حاج  ملا هادی  سبزواری  ح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) ابن  قطیب . صحابی  است . (حسن  المحاضرة فی  اخبار مصر و القاهرة ص 102).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غنی . [ غ َ ] (اِخ ) ابن  یعصر (اعصر) بن  غطفان . از قیس  عیلان ، از عدنان . جدی  جاهلی  است  و منسوب  آن  غنوی  است . (از اعلام  زرکلی  ج 2 ص 761). د...