گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فارغی نویسه گردانی: FARḠY فارغی . [ رِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار [ استرآباد ] به صحبت او مایل . از اشعار اوست :پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش .(آتشکده چ بمبئی ص 142). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه واژه معنی فارغی فارغی . [ رِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده گوید: از طبقه ٔ سادات آن دیار [ فارس ] و اکثر اوقات ندیم مجلس سلاطین و امرای هند و ایران بوده و چندی به ... فارغی فارغی . [ رِ ] (اِخ ) مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری ) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است . بعضی از اشعارش بد نمی افتد... فارقی فارقی . [ رِ ] (ص نسبی )منسوب به میافارقین . (از اقرب الموارد) (سمعانی ). فارقی فارقی . [ رِ ] (اِخ ) عبدالکریم بن عبدالحاکم بن سعید. از وزیران دولت فاطمی مصر و پدرش از قضاة بود. و اولین کسی بود که وزارت این خاندان را ب... فارقی فارقی . [ رِ ] (اِخ ) عمربن اسماعیل بن مسعود ابوحفص رشیدالدین الربعی الفارقی . ادیب زمان خود بود و در دیوان انشاء نویسنده بود. در تفسیر و اصو... فارقی فارقی . [ رِ ] (اِخ ) مالک بن سعیدبن مالک ، مکنی به ابوالحسن . از قضات کشور مصر بود و پس از عزل عبدالعزیزبن محمد در سال 398 هَ . ق . سمت ولا... عمر فارقی عمر فارقی . [ ع ُ م َ رِ رِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن مسعود فارقی ربعی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به رشیدالدین . وی ادیب ، مفسر و اصولی بود و در ... حسن فارقی حسن فارقی . [ ح َ س َ ن ِ رِ ] (اِخ ) ابن اسدبن حسن مکنی به ابونصر نحوی . در روزگار نظام الملک به وزارت رسید و در پیرامون 487 هَ . ق . درگذش... حسن فارقی حسن فارقی . [ ح َ س َ ن ِ رِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی بن بُرهون قاضی واسط شافعی (433 - 528 هَ . ق .). او راست : «الفتاوی » و «فوائد المهذب »... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود