فایز
نویسه گردانی:
FAYZ
فایز. [ ی ِ ] (ع ص ) فائز. رستگار. غالب و چیره . (یادداشت بخط مؤلف ). فائز. رجوع به فائز شود.
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ش) در کردوان روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد...
فایض . [ ی ِ ] (ع ص ) فائض . رجوع به فائض شود.
فائز. [ ءِ ] (ع ص ) رهایی یابنده . از شر رهاشده و به خیر دست یافته . رجوع به فایز شود. (از اقرب الموارد). || فیروزی یابنده . (آنندراج ).
فائز. [ ءِ ] (اِخ ) شمشیر سعیدبن زیدبن عمروبن نفیل است . (منتهی الارب ).
فائض . [ ءِ ] (ع ص ) فیض دهنده . رجوع به فیض شود.
فائض . [ ءِ ] (اِخ ) رجوع به فائضی شود.
فائز شدن . [ ءِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . نجات یافتن . رستگار شدن . || به کام دل رسیدن . || دست یافتن . || استنباط کردن . || کسب ک...
فائز کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن به چیزی . || به مراد رسانیدن . موفق کردن .
فائز فاطمی . [ ءِ زِ طِ ] (اِخ ) رجوع به فائز بنصر اﷲ شود.
فائز صاحب مصر.[ ءِ ح ِ ب ِ م ِ ] (اِخ ) رجوع به فائز بنصر اﷲ شود.