اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فث

نویسه گردانی: FṮ
فث . [ ف َث ث ] (ع اِ) به عربی اسم ارزن است ، به هندی باجری نامند. نبات آن شبیه به نبات ذرت و حب آن شبیه به جاورس است . و اهل هند آن را بسیار میخورند نان آن پخته و دیگر انواع . (فهرست مخزن الادویه ). گیاهی است که در خشکسال نان دانه ٔ آن خورند یا آن را بپزند و بخورند. || درخت حنظل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درختی که در دشتها و بیشه ها روید و دانه اش مانند نخود است . (اقرب الموارد). || (ص ) پراکنده : تمر فث ؛ خرمای پراکنده . || (مص ) پراکنده کردن حیوان پشکل خود را. (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
فس . [ ف ِس س / ف ِ ] (اِ صوت ) نام آواز برآمدن بادی محبوس ، از شکاف یا سوراخی که یابد. (یادداشت بخط مؤلف ). || آواز خفیف اخراج باد از مخ...
فس . [ ف ِ ] (اِ) نام کلاهی که در شهر فس واقع در غرب افریقا می ساختند و آن کلاه معمولی ترکان عثمانی و مصریان بود و در واقع نوعی فینه بود ...
فص . [ ف َص ص / ف ِص ص / ف ُص ص ] (ع اِ) نگینه . (منتهی الارب ). آنچه بر انگشتری سوار کنند از معدنیات چون یاقوت و جز آن . (اقرب الموارد). ...
فس فس . [ ف ِ ف ِ ] (ق ) در تداول عوام ، به کندی و به تأنی ، مانند: مس مس . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) سخن آهسته . || ساس . || (اِ صوت...
دیس فس . [ ف َ ] (ق ) همانا. (یادداشت مؤلف ).
چس و فس . [چ ُ س ُ ف ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت و پرت . خرده ریز ناقابل . در تداول عامه ، چیزهای بیهوده و بیمصرف .- امثال :با این چس و فس...
فس فس کردن . [ ف ِ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به کندی کاری را انجام دادن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فس فس شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.