گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فخر نویسه گردانی: FḴR فخر. [ ف َ ] (اِخ ) (مولانا...) میر علیشیر نوایی آرد: جوانی لطیف و ظریف بود، و این مطلع از اوست :دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است من و آن دار که دروازه ٔ ملک عدم است .(از مجالس النفائس چ حکمت ص 401). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه واژه معنی فخر جرجانی فخر جرجانی . [ ف َ رِ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی ) شود. فخر خلخالی فخر خلخالی . [ ف َ رِ خ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از فرزندان مشایخ کبار خلخال . به شرف و نسب آراسته و به زیور طبع سلیم پیراسته . و طبع نظم نیکو د... فخر اصفهان فخر اصفهان . [ ف َ رِ اِف َ ] (اِخ ) شمس الدین محمدبن سعید. از نثرنویسان قرن هشتم هجری و معروف به شمس فخری است . وی در سال 745 هَ . ق . / 1... فخر الرازی فخر الرازی . [ ف َ رُرْ را ] (اِخ ) رجوع به فخر رازی شود. فخر گرگانی فخر گرگانی . [ ف َ رِ گ ُ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین (اسعد...) شود. فخر فروختن فخر فروختن. متکبّرانه عمل نمودن، با تکبّر رفتار نمودن، اصول تَواضُع را زیر پا نهادن، با دیگران با حس برتری نسبت به آنها رفتار نمودن، خود را برتر از دی... فخر اسفندری فخر اسفندری . [ ف َ رِ اِ ف َ دَ] (اِخ ) علی بن عمر فقیهی . رجوع به علی بن عمر شود. کمال فخر فروشی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. فخر فروش متفرعن اسناب فخرفروش یا مُتفَرعِن در اصطلاح به کسی گفته میشود که دوست دارد خود را جزء طبقه خاصی مانند اشراف، روشنفکران، مشاهیر یا هر طبقه خاصی جا بزند؛ فرد فخرفرو... فخر الدین ابراهیم همدانی متخلص به عراقی فَخرُالدّین ابراهیم بن بزرگمهر ابن عبدالغفار جوالقی همدانی یا فَخرُالدّین عَراقی از شاعران و عارفان و نویسندگان صوفی ادب فارسی در سدهٔ هفتم هجری، مؤلف... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود