فخر الرازی . [ ف َ رُرْ را ] (اِخ ) رجوع به فخر رازی شود.
فخر بناکتی . [ ف َ رِ ب َ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابوسلیمان (داودبن ابی الفضل ...) شود.
فخر جرجانی . [ ف َ رِ ج ُ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین (اسعد گرگانی ) شود.
فخر خلخالی . [ ف َ رِ خ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از فرزندان مشایخ کبار خلخال . به شرف و نسب آراسته و به زیور طبع سلیم پیراسته . و طبع نظم نیکو د...
فخر گرگانی . [ ف َ رِ گ ُ ] (اِخ ) رجوع به فخرالدین (اسعد...) شود.
فخر فروختن. متکبّرانه عمل نمودن، با تکبّر رفتار نمودن، اصول تَواضُع را زیر پا نهادن، با دیگران با حس برتری نسبت به آنها رفتار نمودن، خود را برتر از دی...
فخر اسفندری . [ ف َ رِ اِ ف َ دَ] (اِخ ) علی بن عمر فقیهی . رجوع به علی بن عمر شود.
فخرفروش یا مُتفَرعِن در اصطلاح به کسی گفته میشود که دوست دارد خود را جزء طبقه خاصی مانند اشراف، روشنفکران، مشاهیر یا هر طبقه خاصی جا بزند؛ فرد فخرفرو...
فَخرُالدّین ابراهیم بن بزرگمهر ابن عبدالغفار جوالقی همدانی یا فَخرُالدّین عَراقی از شاعران و عارفان و نویسندگان صوفی ادب فارسی در سدهٔ هفتم هجری، مؤلف...