اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فخری

نویسه گردانی: FḴRY
فخری . [ ف َ ] (اِ) نوعی از انگور. (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فخری . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فخر. رجوع به فخر شود.
فخری . [ ف َ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به فخر اصفهان شود.
فخری . [ ف َ ] (اِخ ) ایروانی ، اسمش میرزا عباس ، شهیر به حاج میرزا آقاسی .(مجمع الفصحاء ج 2). رجوع به حاج میرزا آقاسی شود.
فخری . [ ف َ ] (اِخ ) هراتی ، سلطان محمدبن امیری . کسی است که اولین بار مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را از ترکی به پارسی گردانید و آن ر...
فخری آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در نه هزارگزی خاور کوزران و سه هزارگزی باختر رودخانه ٔ مرگ . ناحیه ای ...
سدس فخری . [ س ُ س ِ ف َ ] (اِ مرکب ) ۞ آلتی است از آلات رصدی که بوسیله ٔ ابوحامد محمود خجندی اختراع شده و او آن را برای فخرالدوله ٔ دیلم...
شمس فخری . [ ش َ س ِ ف َ ] (اِخ ) شمس الدین بن فخرالدین اصفهانی . ادیب و شاعر اواسط قرن هشتم هجری بود. وی معاصر اتابک نصرةالدین احمدلر و خوا...
علی فخری . [ ع َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ فخری . متکلم قرن نهم هَ . ق . او راست : تلخیص البیان فی ذکر فرق أهل الادیان . (از معجم ...
علی فخری . [ ع َ ی ِ ف َ ] (اِخ ) ابن محمودبن محمدبن مسعودبن محمدبن محمدبن محمدبن عمر شاهرودی بسطامی هروی رازی فخری بکری حنفی . مشهور به...
الفقر فخری . [ اَ ف َ رُ ف َ] (ع جمله ٔ اسمیه ) اقتباس است از حدیث نبوی : الفقر فخری و به افتخر. یعنی فقر فخر من است و بدان افتخارمیکنم . بد...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.