فرادست . [ ف َ دَ ] (ق مرکب ) بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد
: مگر باز سپید آمد فرادست
که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟
نظامی .
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرادست .
نظامی .
|| با فعل دادن ، بمعنی سپردن و تسلیم کردن
: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
231).