اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فراش

نویسه گردانی: FRʼŠ
فراش . [ ف ِ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ).آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است . (اقرب الموارد). جامه ٔ خواب :
علی بود مردم که او خفت آن شب
به جای نبی بر فراش و دثارش .

ناصرخسرو.


چهل سال سر بر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزدتعالی مشغول بودی . (مجمل التواریخ و القصص ).
از فراش کهن بلات رسید
تا از این نورسیده خود چه رسد.

خاقانی .


|| زن مرد. (منتهی الارب ). هر یک از دو همسر، زوجه یا زوج فراش یکدیگر خوانده میشوند. (اقرب الموارد). زوجه را هم گویند به کنایت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || زوجیت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). همسری .
- تجدید فراش کردن ؛ زن دیگر خواستن . دوباره زن گرفتن . دوزنه کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به تجدید فراش شود.
|| آشیانه ٔ مرغ . || جای زبان از تک دهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه ) فقها گویند: فراش متعین بودن زن است برای ثبوت نسبت فرزندانی که از او متولد شوند و این فراش دو قسم بود: قوی و ضعیف . فراش قوی فراش زن عقدی است و ضعیف آن فراش ام ولد است زیرا نسبت فرزند ام ولد به مجرد نفی مولی منتفی شود اما نسبت فرزند زن عقدی جز به سبب لعان منتفی نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اهل فراش . [ اَ ل ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مریض و ذی فراش . (آنندراج ). در بسترافتاده . (ناظم الاطباء).
تاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) طاش فراش . حاجب سلطان مسعود غزنوی بود و به حکمرانی اصفهان و گرگان و طبرستان رسید و منصب سپهسالاری لشکر ...
فراش آباد. [ ف َرْ را ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه شاهرود و نیشابور، میان خیرآباد و میامی که از تهران 425هزار گز فاصله دارد. (یادداشت به خط ...
فراش آباد. [ف َرْ را ] (اِخ ) موضعی است در فارس . پیرنیا نویسد: در یک وادی در سه منزلی فیروزآباد (فارس ) از طرف غرب بنای کوچکی است که خیلی ...
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش م...
تجدیدِ فِراش. ( تجدید + فراش ) عمل تجدید فراش کردن. «تجدید فراش کردن»: زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (منبع: لغتنامۀ دهخدا)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.