فراش
نویسه گردانی:
FRʼŠ
فراش . [ ف َ ] (ع اِ) گِل و لای خشک شده بر روی زمین . آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد. || غوره های شراب و دوشاب . || حبابهایی که بر شراب میماند. || قطره های خوی . (منتهی الارب ). || پروانه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پروانه . واحد آن فراشةاست . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فراشة شود. || یکی از دو رگ سبز زیر زبان و هر دو را فراشان گویند. || دو آهن پاره که بدان افسار ستور را به کام بندند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اهل فراش . [ اَ ل ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مریض و ذی فراش . (آنندراج ). در بسترافتاده . (ناظم الاطباء).
تاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) طاش فراش . حاجب سلطان مسعود غزنوی بود و به حکمرانی اصفهان و گرگان و طبرستان رسید و منصب سپهسالاری لشکر ...
فراش آباد. [ ف َرْ را ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه شاهرود و نیشابور، میان خیرآباد و میامی که از تهران 425هزار گز فاصله دارد. (یادداشت به خط ...
فراش آباد. [ف َرْ را ] (اِخ ) موضعی است در فارس . پیرنیا نویسد: در یک وادی در سه منزلی فیروزآباد (فارس ) از طرف غرب بنای کوچکی است که خیلی ...
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش م...
تجدیدِ فِراش. ( تجدید + فراش ) عمل تجدید فراش کردن. «تجدید فراش کردن»: زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (منبع: لغتنامۀ دهخدا)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.