اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فراش

نویسه گردانی: FRʼŠ
فراش . [ ف َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از فرش . (از اقرب الموارد). آنکه فرش و بساط را گسترد : فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).
تا جهان بوده ست فراشان گل
از سلحداران خار آزرده اند.

سعدی .


حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد
فراش باد هر ورقش را به زیر پی .

حافظ.


|| پیشخدمت . خدمتکار : یک سال از فراشان تقصیرها پیدا آمد. (تاریخ بیهقی ). فراش پیری بود که پیغام های ایشان آوردی . (تاریخ بیهقی ).
شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی .

ناصرخسرو.


فراشی پرده همی آویخت اندر بستان به عیسی آباد به دو جای . (مجمل التواریخ و القصص ). چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و به جای خویش بنشستم . (چهارمقاله ).
وندر گلوی دشمن دولت کند چو میخ
فراش او طناب در بارگاه را.

سعدی .


|| نوکر اطاق . (دزی ). اطاقدار. || کسی که در یکی از حرمهای مقدس مانند مدینه ، کربلا یا مشهد برای افتخار و تیمن منصب جاروب کشی به عهده گیرد. || فرش باف . قالی باف . (دزی ). || جاروب کش و به طور مطلق مأمور تنظیف :
بنشان از دلم غبار به می
که تویی صحن سینه را فراش .

عطار.


- فراش راه ؛ آنکه راهی را نگهبانی کند و یا راهنمای رهگذران باشد :
سیاهی توتیای چشم ازآن است
که فراش ره هندوستان است .

نظامی .


از آنان که بودند فراش راه
تنی چند رفتند نزدیک شاه .

نظامی .


- || در این بیت کنایه از حضرت محمد (ص ) است که فرماید: من حفر بئراً لاخیه وقعفیها :
مگر نشنیدی ازفراش این راه
که هرکو چَه کَنَد افتد در آن چاه .

نظامی .


ترکیب ها:
- فراشباشی . فراشخانه . فراشی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اهل فراش . [ اَ ل ِ ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مریض و ذی فراش . (آنندراج ). در بسترافتاده . (ناظم الاطباء).
تاش فراش . [ ش ِ ف َرْ را ] (اِخ ) طاش فراش . حاجب سلطان مسعود غزنوی بود و به حکمرانی اصفهان و گرگان و طبرستان رسید و منصب سپهسالاری لشکر ...
فراش آباد. [ ف َرْ را ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه شاهرود و نیشابور، میان خیرآباد و میامی که از تهران 425هزار گز فاصله دارد. (یادداشت به خط ...
فراش آباد. [ف َرْ را ] (اِخ ) موضعی است در فارس . پیرنیا نویسد: در یک وادی در سه منزلی فیروزآباد (فارس ) از طرف غرب بنای کوچکی است که خیلی ...
فراش غضب . [ ف َرْ را ش ِ غ َ ض َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که قهر و غضب پادشاهی را اجرا میکند. (ناظم الاطباء). میرغضب . دژخیم . جلاد.
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش م...
تجدیدِ فِراش. ( تجدید + فراش ) عمل تجدید فراش کردن. «تجدید فراش کردن»: زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (منبع: لغتنامۀ دهخدا)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.