فراغ 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        FRʼḠ 
    
							
    
								
        فراغ . [ ف ِ ] (ع  اِ) برآمدن گاه  آب  از میان  دلو از میان  دسته . (منتهی  الارب ). ناحیتی  از دلو که  آب  از آن فروریزد. (اقرب  الموارد).  ||  اسب  نیکو و گشاده رفتار. (منتهی  الارب ). اسب  نیکوی  گشاده رفتار و هر چارپای  دیگر. (اقرب  الموارد).  ||  تنگ  بار. (منتهی  الارب ). العِدل  من  الاحمال . (اقرب  الموارد). ||  حوض  چرمین  بزرگ  و فراخ .  ||  خنور.  ||  شتر ماده ٔ بسیارشیر فراخ غلاف پستان .  ||  کمان  تیردورانداز.  ||  کمانی  که  زخم  پیکانش  فراخ  باشد.  ||  کاسه ٔ بزرگ که  برداشته  نشود. ج ، افرغة. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  پیکانهای  پهن . (اقرب  الموارد). ||  اودیة. وادیها. ابن اعرابی  این  کلمه  را بدین  معنی  آورده  و مفرد آن  را ذکر نکرده  و مشتقی  از آن  را نیز نگفته  است .  ||  (ص ) رجل  فراغ ؛ مرد تندرو و فراخ گام . (اقرب  الموارد از لسان  العرب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ . [ ف ُ ] (اِ) فروغ  و روشنایی  چراغ  و آتش  و مانند آن . (برهان ). فروغ . رجوع  به  فروغ  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ .[ ف ِ ] (اِ) باد سرد تابستان . (برهان ) : از هر سویی  فراغ  به  جان  توبسته  یخ  است  پیش  چوسندانا.(منسوب  به  ابوالعباس ).صاحب  برهان  قاطع بر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ . [ ف َ ] (ع  مص ) پرداختن . (منتهی  الارب ) (ترجمان  جرجانی  ترتیب  عادل بن  علی ). پرداخته  شدن . (تاج  المصادر بیهقی ). فارغ  شدن . (مصادر زوز...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ . [ ف ُ ] (ع  اِ)آب  منی  را گویند و آن  آبی  است  که  در هنگام  احتلام  و جماع  و استمناء از مردم  برآید. (برهان ). فُراغة. آب  مرد و آن  نطفه  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ /fa(e)rāq/ = فراغت ⟨ فراغ بال: (اسم مصدر) [مجاز] آرامش؛ آسایش؛ آسودگی خاطر. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. آسانی، آسایش، آسودگی، استراحت، ر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ خطی . [ ف َ خ َطْ طی  ] (حامص  مرکب ) خلاص . رهایی . آزادی . (ناظم  الاطباء). فارغ خطی . رجوع  به  فارغ خطی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فراغ  بال . [ ف َ غ ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) آسودگی  خاطر. آسایش  و راحتی  خیال  : ور چو پروانه  دهد دست  فراغ  بالی جز بدان  عارض  شمعی  نبود پر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بیت  فراغ . [ ب َ / ب ِت ِ ف ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) آبخانه . (رشیدی ). کنایه  از متوضاء است . (انجمن  آرا). کنایه  از متوضاء است  که  ادبخانه  ...