فرث
نویسه گردانی:
FRṮ
فرث . [ ف َ رَ ] (ع مص ) سیر گردیدن . (منتهی الارب ). سیر شدن . گویند: شرب علی فرث . (اقرب الموارد). || پراگنده ومتفرق گشتن قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
فرس طنبور. [ ف َ رَ س ِ طَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرک طنبور. رجوع به معانی فرس شود.
فرس متوسط. [ ف ُ س ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (اِخ ) زبان پهلوی است .(یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فارسی میانه شود.
تاریخ فرس . [ خ ِ ف ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به تاریخ قدیم و تاریخ یزدگردی شود.
فرس افگندن . [ ف َ رَ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناتوان و مغلوب گردانیدن . (آنندراج ). عاجز ساختن . (غیاث ). به قیاس ربودن مهره ٔ اسب حر...
فرس اصطرلاب . [ ف َ رَ س ِ اُ طُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخی باشد در وسط اصطرلاب قدری مرتفع از سطحه ٔ عنکبوت قطب و اصطرلاب را بدان استوار...
عبدالله روزبه النکتی قدیمیترین شاعر پارسیگوی بومی هندوستان است که از او چند شعر به ما رسیدهاست. وی در روزگار سلطان مسعود غزنوی در لاهور زندگی میکر...