اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرج

نویسه گردانی: FRJ
فرج . [ف َ ] (اِ) بر وزن و معنی ارج که قدر و قیمت و مرتبه و حد باشد. (برهان ). ورج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
فرج آباد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در هفده هزارگزی شمال خاوری الیگودرز و سیزده هزارگزی شم...
فرج آباد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد میانه . ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 73 تن سکنه ...
فرج آباد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر، واقع درپنج هزارگزی شمال چالوس در کنار دریا. ناحیه ای ...
فرج آباد. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در سی هزارگزی شمال خاوری قم . ناحیه ای است واقع درجلگه ، مع...
خلل و فرج . [ خ ُ ل َ ل ُ ف ُ رَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) منافذ و سوراخهای ریز چون خلل و فرج بدن .
فرج یافتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب )رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن : فرج یافتم بعد از آن بندهاهنوزم به گوش است آن پندها. سعدی ....
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
فرج تبریزی . [ ف َ رَ ج ِ ت َ] (اِخ ) بابافرج تبریزی معاصر فقیه زاهد بود. به مقبره ٔ کحیل مدفون است . (تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی چ لندن ص ...
کتابی از محسن بن علی تنوخی نویسنده ی قرن هفتم هجری قمری که توسط حسین بن اسعد دهستانی به فارسی ترجمه شد
فرج بیت الذهب . [ ف َ ج ُ ب َ تِذْ ذَ هََ] (اِخ ) شهر ملتان را گویند. مسلمانان این شهر را فتح کردند و طلای بسیاری به دست آوردند و توسعاً چنین...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.